شکوفایی فردی



امروزه اهمیت یادگیری یک زبان خارجی مخصوصا زبان انگلیسی بر کسی پوشیده نیست. وقتی شخصی تصمیم به یادگیری زبان میگیرد با انبوهی از منابع مواجه میشود که به نوعی سردرگم میشود و همین کافی است تا فرد به کلی از یادگیری دلسرد شود. مطمئنا اولین قدم برای شروع پروسه یادگیری زبان محک زدن سطح توانایی خودمان و یا همان آزمون  تعیین سطح است. انتخاب منابع مناسب و درخور توانایی زبان آموز عاقلانه ترین کار برای شروع یادگیری است.
ازین پس تصمیم دارم بعضی اصطلاحات کاربردی انگلیسی در زندگی روزمره را روی وبلاگ قرار بدهم تا شاید برای بعضی از دوستان مفید واقع شود.
Barber   آرایشگر مردانه
Hair dresser    آرایشگر نه


بیهوده است مجادله بر سر اثبات دیانت یا بی‌دینی آدم‌ها! کسی که دروغ نمی‌گوید، کسی که مهربان و با انصاف است، کسی که از رنج دیگران اندوهگین می‌شود و از شادمانی دیگران شاد است. 

کسی که انسان را و پرنده را و گیاه را و زمین را، محترم می‌دارد، «به مقصد رسیده است». از هر راهی که رفته باشد. (زرتشت)


ششم فروردین‌ماه، زادروز اشوزرتشت، یگانه آموزگار و پیامبر راستی و نیکی فرخنده باد.



این روزا همه در مورد سیل هشدار میدن اما کمتر پیش میاد به ما آموزشهای اولیه بدن؛ برخی از نکات زیر از سایت یکی از موسسات آمریکایی مبارزه با حوادث غیر متقربه  گرفته شده! 


نکاتی برای بقا در سیل:

ما اغلب در چنین شرایطی خود را توانا تر از آنچه هستیم می پنداریم اما نکات زیر می تواند جان شما را نجات دهد: 

در زمان راه افتادن سیل در خیابانها نباشید

از تماسهای ماجراجویانه با سیل به خاطر مقدار ناشناخته فاضلاب خام، مواد شیمیایی، زباله والبته خطر غرق شدن اجتناب کنید.

در جریان آبی که بیش از مچ پا است قدم نگذارید، راه خود را کج کنید و به راه دیگری بروید.

وسوسه انگیز است که روی دیوارها و پل ها ایستاده تا فیلم ضبط کنید اما به همان اندازه ممکن است که داخل آب بیفتید و این اتفاقی است که برای برخی هموطنان مان افتاده است.

افراد آسیب پذیر مانند کودکان را به طبقه بالا ببرید

اشیا ارزشمند را به طبقه بالا یا بالکن انتقال دهید 

آب، برق و گاز را قطع کنید.

مقداری آب شرب،  غذاهای غیر یخچالی و وسایل ضروری (پتو، چراغ قوه و .) را در طبقه بالا و یا در بالکن قرار دهید

در سیل رانندگی نکنید ۱۰ سانتیمتر آب ماشین شما را از کنترل شما خارج میکند، تنها ۳۰ سانتی متر آب می تواند ماشین شما را جابجا کند و ۶۰ سانتیمتر آب تواند ماشین شما را واژگون کند. در صورتی که آب ماشین شما را از تعادل خارج کرد، به یک منطقه بلند تر بروید. شما می توانید یک ماشین جدید بخرید، 

اما ماشین شما نمی تواند یک صاحب جدید خریداری کند

سیل میتواند در آن واحد به راه بیفتد و حتی یک هفته پس از بارندگی ادامه داشته باشد، بنابراین آماده باشید! 



بر خلاف مثل معروف"گر خواهی رسوا نشوی همرنگ جماعت شو" ، یکی از خصوصیات عجیب من تا این لحظه از زندگی ناهمسانی و ناهمگونی با آدمهای اطرافم بوده و به صورت ذاتی هم فاز نبودن با اکثریت، حس رضایت غیر قابل وصفی برایم به همراه داشته.
یادمه در دوران نوجوانی برخلاف بقیه دوستان که عاشق شیطنت و شلوغی بودن، من زیاد خوش نداشتم با کسی قاطی بشم و خلوت کردن خودم را به جمع های دوستانه ترجیح میدادم و شاید فکر کردن به مسائل ریاضی یکی از تفریحاتم بود. اما در مدرسه نمونه دولتی و در دانشگاهی که تحصیل کردم ازینکه میدیدم دوستانم به خاطر درس از خیلی چیزهای دیگر مانند تفریح و ورزش میزدن، حالم بهم میخورد و همین باعث شد از لاکم بیام بیرون و بیشتر پی تفریح و ورزش برم. بعد از فارغ التحصیلی درحالی که اکثر دوستام دغدغه اصلیشون پشت میز نشینی بود، من هدف اصلی ام خود اشتغالی بود. حال خوب یا بد بودن این نوع جهت گیری ام رو کاری ندارم ولی در یک مورد بسیار به دردم خورد و خیلی از این نظر خوشحالم. در چند سال اخیر بسیاری از افراد جامعه و افراد دور و برم حتی بچه ها و ن را مشاهده میکردم که سیگار جزئی جداناپذیر از زندگیشون شده و حتی برای توجیه آن کلی سفسطه میکنن. خوشبختانه من بر طبق عادت ساز مخالف زدن با اکثریت ، تصمیم گرفتم هیچوقت دنبال دود و دم نرم و الانم از این بابت بسیار خرسندم. 



دوست من!  نمی توانم برایت زندگی ایی آرزو کنم که بی خزان و بی زمستان باشد. نمی توانم بگویم سالی پر از فقط شادی و موفقیت داشته باشی! نمی شود، بگویم برایت سالی پر از ثروت و سلامت می خواهم

من و تو می دانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده  است! می دانیم قرار است همانطور که گاهی موفق می شویم، جاهایی هم موفق نشویم، یا دست کم رسیدن به برخی خواسته ها و آرزوهای مان را مدتی به تعویق بیندازیم. 

یاد گرفته ایم که بیماری هر از چند گاهی در ما، یا یکی از عزیزان و دوستان مان، میهمان می شود تا درسهای سخت انسان بودن را مرور کنیم.

 می دانیم که گاه با داشتن مال و گاه به نداشتنش، گرفتار می شویم.


می دانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصله ای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند. 

نمی خواهم بگویم تو را به خدا می سپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمی گذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون می دانم که ناخواستنی ها، همانقدر فراوانند که سپردن های نارس و فهم ناشده ی ما!


دیگر آنقدر بزرگ شده ایم که بفهمیم در هفت سین، چیزهایی را می چینیم که هراسِ نبودن، کم شدن یا از دست دادنشان را داریم. 

آنقدر تجربه داریم که درک می کنیم، مردم این بهانه های خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی می کنند؛ برای اینکه، خودشان را به آن راه بزنند؛ که انگار قرار است زندگی طبق آرزوها، شادباش ها، تبریکات، تهنیت ها و مبارک بادهای ما بچرخد! (و شاید این خود نمایش قدرت اُمید در انسان باشد، که به رویارویی هر احتمالی، با لبخند می رود!) آرزو می کنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که تمام زندگی را  هر طور که پیش رود؛  مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی 

 


همزمان با آغاز سال جدید ضمن اینکه به پیشواز فصل بهار میرویم جا دارد ماهم مثل طبیعت شروع به تغییر و تحول کنیم. لازمه این تحول، تغییر افکارمان است. باید افکار کهنه و پوسیده قدیمی را دور بیندازیم و همانند بهار پاکی و طراوت را بر صفحه وجودمان بنشانیم. همانند طبیعت که چهره خشن خود در زمستان را با رویش گل و سبزه زینت می‌بخشد ما نیز باید تبسم و خنده را جایگزین اخم و ناراحتی کنیم. به جای زانوی غم بغل کردن همانند پرندگان بهاری نوای شادی سر دهیم و از فرصتی که خدا در اختیارمان گذاشته از زیبایی های زندگی نهایت بهره را ببریم.


روزهایی در زندگی من هستند که به جز خلوت کردن با خودم هیچ سرگرمی ای سراغ ندارم. خلوتی پر از افکار پریشان و غالبا منفی. غوطه ور شدن در موضوعاتی مبهم و گیج کننده که هیچ حاصلی جز رسیدن به فلسفه پوچی ندارد و روح را بیشتر به انزوا میکشاند. ادامه این فرآیند فکری میتواند تنها ابزار مبارزه با مشکلات یعنی امید را از آدمی بگیرد. در این کشاکش درونی ناگهان مغزم به فکر یک چاره و یا شاید پادزهری به منظور اجتناب از این افکار مهلک میفتد. اینکه به جای فرار و گریز از مشکلات، با اقتدار تمام با آنها روبرو بشم و همواره با مبارزه کردن با سختی ها  بساط سرگرمی ام را مهیا کنم. تصمیم قاطع به عبور از دشواری های زندگی خودبخود به زندگی ام معنا میدهد و آن را از حالت پوچی خارج میسازد. لمس حس شجاعت و شهامت در رویارویی با چالش ها شاید از بهترین تجربه هایم در زندگی باشد که توصیف آن در قالب کلمات نمی‌گنجد. آری حق با برنارد شاو است که میگوید:
راز بدبخت بودن این است که وقت فراغت داشته باشید و بتوانید به اینکه خوشبخت یا بدبخت هستید، فکر کنید.



با من از ثروت سرزمینی که مردمش در نفرت، نژادپرستی، ملی گرایی، نادانی و جنگ غوطه ورند صحبت نکنید.

نیجریه یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست و بیشترین معادن را در اختیار دارد؛ این کشور یکی از بزرگترین صادرکننده های نفت در دنیاست، اما حال و اوضاعش را نگاه کن! چرا اینگونه است؟ زیرا مردمش از نفرتهای نژادی سیراند و این کشور عرصه نزاع و درگیری و تاخت و تاز گروههای مختلف است.


در مقابل


سنگاپور، کشوری که روزی رئیس جمهورش میگریست، زیرا رئیس کشوری بود که در آن آب شرب یافت نمیشد. امروز میزان درآمد سرانه اش بیشتر از ژاپن است!!


امروزه کشورهای عقب مانده نگاه شان را معطوف به درون زمین کرده اند تا از موهبت آن خود را سیر کنند!! این درحالی است که انسان بخودی خود تبدیل به سرمایه ای موفق و سودآور گشته است. آیا تا به حال اندیشیده ای که برای گوشی گلکسی و یا آیفنی که از بازار میخری چقدر هزینه شده است؟ شاید هزینه ساخت آن به یک دلار هم نرسد؛ چند گرم آهن، یک تکه شیشه و مقداری پلاستیک، اما تو برای خرید آن صدها دلار هزینه میکنی، چیزی معادل دهها بشکه نفت و گاز.


اما دلیلش چیست؟ دلیلش این است که کشور سازنده آن، از تولیدات عقل های بشری بهره میبرد و صاحب ثروت اندیشه است.


آیا میدانی که شخصی مثل بیل گیتس مؤسس شرکت مایکروسافت هر ثانیه 226 دلار درآمد دارد، چیزی معادل ذخایر کشور یمن و کشورهای خلیج.


شما نمیتوانید با یکی از شرکتهای فناوری کامپیوتر کنار بیایید!!


آیا میدانی که ثروتمندان دنیا، صاحب چاه های نفت و ثروتهای طبیعی نیستند، بلکه صاحبان همین نرم افزارهای ساده ای هستند که در گوشی تو نصب است؟!


آیا میدانی که سود شرکتی چون سامسونگ در طول یک سال 327 میلیارد دلار است. صد سال طول میکشد تا ما چنین مبلغی را از تولید داخلی خود بدست آوریم.!!؟؟


برادر و خواهر عزیزم! هر کجا که هستی، در شرق، غرب، شمال، جنوب؛ و فکر میکنی ثروتی داری که بدون نیاز به عقلت، تو را بی نیاز میگرداند، این اوهام را از خود دور کن؛ بدون عقلانیت هیچ ثروتی بدست نخواهد آمد. ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد، اما در کمتر از پنجاه سال با علم و تکنولوژی از دنیا انتقام گرفت؛ اما انسانهای کودن همچنان از تو میپرسند مذهبت چیست؟ از کدام قبیله ای؟


دکترفاروق‌قاسم

دانشمند عراقی الاصل تابع نروژ


همین حالا اندکی صبر کنید و بگویید چه می‌خواهید؟ اگر نتوانید آگاهانه و شفاف خواسته‌هایتان را در ذهن بگذرانید آینده چیزی جز تصویری مبهم برایتان نخواهد بود. آنچه برای ما انسان‌ها آشنا باشد خوشایند هم هست، از طرفی ما نسبت به مسائل نا‌آشنا و مبهم مقاومت داریم. از آنچه برایمان آشناست جدا نمی‌شویم و در عوض آن را دوباره و دوباره خلق می‌کنیم. بی انگیزگی برای عمل هنگامی که نمی‌دانید قرار است چه چیزی بیافرینید مسئله‌‌ی دور از انتظاری نیست. چرا که ترجیح می‌دهید با واقعیت جاریِ «آشنای» خودتان زندگی کنید.


شفاف‌سازی خواسته‌ها

اگر می‌خواهید چیزی را بیافرینید که با تجربه‌های آشنای شما متفاوت است، اینکه بدانید چه چیزی نمی‌خواهید کافی نیست. در عوض باید از آنچه می‌خواهید مطلع باشید. برای خلق احساس آشنایی با نتایج تازه‌ای که به دنبالش هستید به تصویری واضح و روشن از خواسته‌هایتان نیاز دارید. آشنایی به وسیله‌ی این تصویرها کمک می‌کند تا بتوانید با آرامش به دنبال آنها بروید. برای بیان واضح و شفاف خواسته‌هایتان و دلایلی که برای آنها دارید زمان کافی اختصاص بدهید. 



در درس امروز قصد دارم یک اصطلاح بهتون معرفی کنم که مربوط به نحوه زندگی است. اینکه ما همراه با خانواده زندگی کنیم یا نه جدا از خانواده و به صورت مستقل در یک جای دیگر زندگیمون رو سپری کنیم. اصطلاح
break away from your family
به معنی مستقل از خانواده زندگی کردن است همچنین اصطلاح زیر نیز معادل همین مفهوم است.
Strike out on my own.
اصطلاح اولی بیشتر مفهوم جدا شدن از خانواده رو میرسونه و اصطلاح دوم تاکید بیشتر روی مستقل شدن است.


یکی از دلایل بی انگیزگی ما به خاطر هدف‌ گذاری های نامناسب ماست. مارتا بک (Martha Beck) برای فهمیدن انگیزه مدلی عالی در اختیار ما می‌گذارد. او این‌طور توضیح می‌دهد که ما دو نوع خود را در روان‌مان تجربه می‌کنیم خودِ ذاتی و خودِ اجتماعی. خود ذاتی ما همان بخش از روان ماست که خودانگیخته، خلاق و بازیگوش است؛ این بخش می‌داند چه چیزهایی برای شما بیشترین اهمیت را دارد. خودِ اجتماعی با تولد شما شروع به شکل‌گیری می‌کند، قوانین خانواده و اجتماع را می‌آموزد و سخت در تلاش است که با وادار کردن‌ شما به اطاعت از این قوانین از شما محافظت کند.


تمام پیام‌های گوناگونی که در مدت زندگی‌مان دریافت می‌کنیم ما را به بردگان اجتماع تبدیل می‌کند. زیرا ما مشتاق هستیم خانواده و جامعه‌مان را تحت تأثیر قرار بدهیم. وقتی احساس می‌کنید بی‌انگیزه‌اید به این دلیل است که هدف‌هایی را تعیین کرده‌اید که منحصرا نشئت گرفته از خواسته‌های خود اجتماعیِ شما هستند. این نوع تعیین هدف شما را از مسیری که خود ذاتی‌تان می‌خواهد دنبال کنید دور می‌کند. به همین دلیل خود ذاتی برای کند کردن حرکت شما از ترفند بی انگیزگی استفاده می‌کند و تلاش می‌کند شما را نسبت به اهداف سمّی‌ انتخابی‌تان دلسرد کند.


هدف‌گذاری صحیح

زمانی را به مرور اهداف‌تان اختصاص بدهید. به این علت که خودِ حیاتی ماهیت غیرکلامی دارد درک آن از طریق بدن‌تان به راحتی ممکن است. یک به یک به اهدافی فکر ‌کنید که در سر می‌پرورانید. به واکنش‌هایی که بدن‌تان نسبت به هر هدف از خود نشان می‌دهد توجه داشته باشید. زمانی که مشاهده کردید بدن‌تان (و به خصوص تنفس شما) نشانه‌هایی از فشار و انقباض بروز می‌دهد نشانه‌ی نسبتا مهمی است که یادآوری می‌کند هدفی که به آن فکر می‌کنید یک هدف سمّی است. اگر شاهد واکنش انقباصی در بدن‌تان بودید هدف فعلی‌تان را دور بیندازید و تمام پندارهای ذهنی‌ای که به شما می‌گوید در زندگی چه «باید» بکنید را مورد پرسش قرار دهید. در عوض ببینید با فکر کردن به چه چیزهایی لبخند ناخودآگاهی به لب‌تان می‌آید، چه چیزی است که باعث می‌شود زمان را فراموش کنید. سپس به جای اهداف سمّی، روی آنها هدف‌گذاری کنید .


  • امتیازات واقعی شخصی، چون بزرگی روح یا خوش قلبی در مقایسه با امتیازاتی چون مقام، اصل و نسب ( حتی اگر نسب شاهی باشد )، ثروت و از این قبیل، مانند تفاوت میان پادشاه واقعی و هنرپیشه‌ای است که در صحنه نمایش نقش پادشاه را ایفا می‌کند.
  • همانطور که هرکس در محدوده‌ی پوست خود قرار دارد؛ از حیطه‌ی شعور نیز می‌تواند بیرون برود و درست در همین محدوده زندگی می‌کند.
  • گدای تن‌درست به راستی سعادت‌مندتر از پادشاه بیمار است.
  • ارسطو: طبیعت انسان ماندگار است، نه ثروت او.
  • بهتر است هرگاه شادی دق‌الباب می‌کند به جای اینکه مکرر شک کنیم که آیا ورودش جایز است یا نه؛ همه‌ی درها را به سویش بگشاییم، زیرا شادی هیچگاه بی‌موقع نمی‌آید.
  • هیچ‌چیز کمتر از ثروت و هیچ‌چیز بیشتر از سلامت موجب شادی نمی‌شود.
  • دو دشمن سعادت انسان یکی رنج و دیگری بی‌حوصلگی است؛ و به هر اندازه سعی کنیم از یکی دور شویم به دیگری نزدیک می‌شویم.
  • نیاز و محرومیت رنج را از بیرون ایجاد می‌کنند؛ در مقابل امنیت و رفاه بی‌حوصلگی را
  • آدمی در این جهان انتخابی ندارد؛ جز اینکه میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند

سیزده بدر نیومده ‌چقد نحسی با خودش آورد. تیتر اخبار رو که نگاه میکنم اکثرا عناوینی است که دل آدمو به درد میاره. موج بارندگی و سیل داره زندگی بسیاری از هموطنانمو مختل میکنه. غیر از آق قلا و گمیشان، چند شهر دیگه رو آب در برگرفته و خانه و کاشانه هزاران خانوار شهری و روستایی رو داره از بین میبره. خدایا گرانی و تورم و سایر مشکلات معیشتی کم بود بلایای طبیعی نیز به پکیج دردهامون اضافه کردی. رنج و مصیبتی که هموطنانم در آن گرفتار شده اند شاید غم‌انگیزترین اتفاقی است که تابحال دلم را به درد آورده  و آرامشم را به کلی سلب کرده. از خیلی چیزها توی زندگیم بی تفاوت و بی اهمیت گذشتم ولی در این یه مورد نمیتونم وجدانم را خاموش کنم و آسوده بشینم. سیل اخیر کاری کرد که به کل دردهای خودم فراموشم بشه و کل دغدغه ام کمک به هم میهنان عزیزم باشه که تمام دار و ندارشون از بین رفته و زندگیشون تبدیل به جهنم شده. هم وطنانی که در این وضعیت بحرانی نیازمند دستانی مهربان و فداکار هستند، نیازمند یاری گرم شما که این حس رو بهشون القا کنه که شما تنها نیستین. بیاییم با همدلی به کمک این عزیزان بشتابیم تا با همیاریمان، برگی زرین از تاریخ بنگاریم که در آینده از این شرایط بغرنج  به نیکی یاد کنند.


لغت ادراک (که معادل واژه Perception در زبان انگلیسی است) از کلمه‌های کلیدی در حوزه روانشناسی ومدیریت رفتار سازمانی است. اگر چه شاید با تعریف ادراک آشنا نباشیم، اما مفهوم آن را درک می‌کنیم.

شاید برداشت یکی از رایج‌ترین کلماتی باشد که به جای ادراک در زبان روزمره به کار می‌رود.

تفاوت احساس و ادراک

احساس، را انتقال پیام عصبی به طرف کورتکس حسی، می نامیم. اما، ادراک، از ترکیب اطلاعات حسی با مکانیزم تفکر بوجود می آید. اگر اطلاعات حسی، بطور مستقیم، به عضلات و غدد منتقل شود، رفتار فرد، مبتنی بر حس خواهد بود که ادراک محسوب نمی‌شود. اما، اگر اطلاعات حسی، به مراکز عالی قشر مغز (کورتکس) انتقال یابد، ادراک بوجود می آید و رفتار فرد، تحت حاکمیت اطلاعات حسی و فرایندهای قشر خارجی مغز قرار می گیرد.

احساس و ادراک، از دیدگاه فیزیولوژیک، دو فرایند متفاوت هستند. یک تحرک حسی معین، می‌تواند که ادراک های کاملاً متفاوتی تولید کند و تحریک‌های حسی متفاوت، می‌توانند که به ادراک واحدی منجر شوند. کلیه اطلاعات فیزیولوژیک، نشان می‌دهد که یک تحرک معین همیشه فعالیت معینی در کورتکس حسی تولید می‌کند، اما واقعیت‌ها به طور آشکار، نشان می‌دهند که همان تحریک ااماً ادراک معین به دنبال نمی‌آورد به عبارت دیگر یک تحریک معین می‌تواند ادراک‌های متفاوت ایجاد کند.


این کتاب از تحول تکان دهنده و هنوز نا شناخته ای سخن می گوید که هم اکنون به قسمت اعظم جهان پیشرفته راه یافته 

است. ما از اقتصاد و جامعه‌ا ی مبتنی بر توانایی های منطقی، خطی، و رایانه ای عصر اطلاعات، به سوی اقتصاد و جامعه ای مبتنی 

بر تواناییهای منطقی، ادراکی و گسترده نگر و نوظهور، یعنی عصر مفهوم سازی، به حرکت درآمده ایم. 

کتاب "یک ذهن کاملا جدید" برای کسانی است که می خواهند در این دنیای نوظهور بمانند و پیش روند) آنها که در حرفه ی خود ناآرامند یا در زندگی خود ناخوشنود، سرمایه گذاران و رهبران تجاری ای که مشتاق اند تا بر موج جدید سوار شوند، والدینی که میخواهند فرزندانشان را مهیای آینده سازند و لشکر آدمهای زیرک و خالقی که عصر اطلاعات از قابلیتهای منحصر به فردشان غفلت ورزیده و بی توجه گذشته است.

 نظریه محوری کتاب ساده است .مدت یک قرن جامعه غربی به طور عام، و جامعه آمریکا به طور خاص، تحت سیطره گونه ای از تفکر و رویکرد زندگی فرساینده و عمیقا تحلیلی بوده است. به قول پیتر دراکر عصر ما عصر کارگران دانش ،  اداره کنندگان فرهیخته اطلاعات و به کار گیرنده تخصص ها بوده است. 

اما این هم در حال تغییر است.قدم در عصر جدیدی میگذاریم.عصر جدید عصری است که به واسطه   نوع متفاوتی از تفکر و رویکرد تازه ای به زندگی جان میگیرد و نقش هنر و مفهوم گرایی پررنگ تر میشود. رویکرد معطوف به استعدادهایی که من آن را مفهوم برتر و تماس برتر مینامم.

مفهوم برتر یعنی توان پیروی از الگو ها و فرصت ها برای خلق  زیبایی هنری و عاطفی، برای پرداختن روایتی رضایتبخش، و برای به هم پیوستن اندیشه های ظاهرا غیر مرتبط و خلق چیزی جدید. 

تماس برتر یعنی توان همدلی با دیگران، به منظور دریافتن ظرافتهای تعامل انسانی، به منظور یافتن لذت درون خود، و متجلی ساختن آن در دیگران، و فراتر رفتن از 24 ساعت شبانه روز در تعقیب هدف و معنا. "

از قضا، مقوله ای وجود دارد که تغییر مورد بحث را در خود متبلور کرده است و آن درست در "سر" شماست .مغزز ما به دو نیمکره تقسیم شده ا ست. نیمکره سمت چپ، چرخه ای، منطقی، جزء نگرو تحلیل گر ا ست. نیمکره سمت را ست غیرخطی ، شهودی، و کل نگر است. . حقیقت این است که تفاوتهای اساسی میان دو نیمکره مغز تشبیهی موثربرای تبیین وضعیت کنونی و هدایت آینده ماست. 

امروز مهارتهای شاخص عصر پیشین-توانایی های وابسته به نیمکره چپ مغز که نیروی محرکه ی  عصراطلاعات بوده است ضروری اند، اما کافی نیستند و توانایی هایی که زمانی تحقیر کرده وناکارآمد می پنداشتیم-ویژگی های نیمکره راست نظیر خلاقیت، همدلی،نشاط ، ومعنا نقش فزاینده ای در تعیین اینکه چه کسانی شکوفاخواهند شد، و چه کسانی در گرداب  مشکلات دست و پا خواهد زد، دارند. موفقیت حرفه ای و شکوفایی فردی، برای افراد، خانواده ها، و سازمانها، در گرو این ذهن کاملا جدید است.


چراغ‌هایتان را خاموش کنید 

برای ساعت زمین


برای جنگلهایمان 

برای رودهایمان

برای اقیانوسهایمان

برای محیط زیستمان

برای ایستم جانداران

برای حیات وحشمان 

برای اقلیم

برای زمین


امروز ۳۰ مارس ۲۰۱۹ مصادف با روز ساعت زمین می‌باشد.




فکر کردن به مهاجرت یکی از دلمشغولی‌ها و اهداف این روزهای بسیاری از جوانان است. به عنوان یک از افرادی که مدام سودای مهاجرت را در سر میپروانم، موارد زیر از دلایل و عللی است که میتوانم در توجیه خوب بودن مهاجرت برای شخص بنده عنوان کنم.
بهره مندی از اقتصاد سالم
بهره مندی از یک قانون خوب و تجربه حس قانونمداری

بهره مندی از مزایایی همچون بیمه، رفاه و سلامت

مهیا بودن فضای سالم کسب و کار
امنیت شغلی و اجتماعی
تباه نشدن تلاش و زحمت فرد در زندگی
بالا بردن احتمال خوشبختی نسل های بعد خود
ماشین خوب سوار شدن
بودن میان جامعه‌ای با فرهنگ رانندگی به مراتب بالاتر
بودن در میان جامعه‌ای که اکثریت آن اهمیت هنر را دریافته اند
بهره مندی از قانون حق تکثیر
حس ماجراجویی و ریسک پذیری
تمایل به کسب تجارب تازه و شاید داشتن آزادی اندیشه


آن کس که با تنهایی خو میگیرد، یا حتی به آن علاقمند میشود، کان زر به دست آورده است. اما این کار هرکس نیست. زیرا همان طور که نیاز انسان ها را نخست به سوی هم میکشاند، پس از آنکه برطرف شد،بی حوصلگی باعث گرد هم آمدنشان میشود.اگر این دو نبودند، هرکس احتمالا تنها میماند، زیرا احساس منحصربفرد و یگانه بودن فقط با فضای تنهایی هماهنگ است. این خصوصیت که هرکس خود را واجد آن میداند، در ازدحام و فشار جمع آنقدر ناچیز میشود که به صفر میگراید. یعنی گام به گام به صورت دردآوری انکار میشود. . .

عشق به تنهایی ممکن نیست گرایش نخستین آدمی باشد، بلکه در اثر تجربه و تفکر ایجاد میشود و اینها به سهم خود، نتیجه تکامل نیروی ذهنی فرد است. 


اصطلاح getting out of the rat race به معنی بیرون زدن  ازشلوغی زندگی پراسترس شهری و نقل مکان به محیطی خوش آب و هوا و آرامتر است.

اصطلاح بعدی درباره ترک سیگار است که معادل انگلیسی آن quit smoking است. همچنین عبارت cold turkey به معنی بی تابی فیزیکی و ذهنی ناخوشایند در هنگام ترک سیگار یا یک ماده مخدر است. مثال:

The addict himself must make the decision that he wants to go cold turkey


بعد از روزها و هفته ها بارندگی سیل آسا بالاخره خورشید از میان ابرها سر درآورده بود. مثل ساکنان شهر لندن این فرصت را غنیمت شمردم و توی حیاط خانه یک صندلی گذاشتم تا از تابش مستقیم نور خورشید لذت ببرم. میان صندلی لمیده بودم و به آسمان مینگریستم .باد ابرها را به این طرف و آن طرف میبرد و پرندگان بهاری آواز شادی و سرخوشی سر می‌دادند. از میان شکوفه درختان زردآلو کنار خانه چندین کوه پوشیده از برف  از دور نمایان بود . حس ریلکسیشن داشت به من دست میداد و از طبیعت بهاری و هوای پاک روستا داشتم انرژی دریافت میکردم. اعصابم داشت آرام میشد ناگهان افکار منفی دوباره سراغم آمد. این افکار مانند سایه همیشه دنبالم میکردن و دست از سرم برنمی‌داشتند. یاد دوران دانشگاه افتادم که همیشه با همکلاسی ها بگو بخند داشتیم و خودمان را آدمهایی موفق میپنداشتیم و فکر میکردیم مهندسان آینده این مملکت خواهیم شد. آن زمان هیچگاه این وضعیت را باور نمیکردم که  در آینده آنقدر بیکاری گریبانگیرم شود که حتی نتوانم شغلی با حداقل حقوق پیدا کنم و از سر ناچاری مجبور شوم برگردم روستا و دست به خوداشتغالی بزنم. حالا من توی این روستا که اکثرا تحصیلات پایین دارند و دنیایشان کاملا با دنیای من فرق دارد، مثل نخود در آش شوربا میمانم. توی این مدتی که اینجا بوده ام نهایت تلاشم را بکار گرفته ام که با مردمان اینجا فیت بشم و امیدوارم نتیجه بدهد.


این اصل اساسی را شروع کنید که شما نیازی به تایید کسی ندارید. درست است؟ بله، اگر کسی شما را دوست ندارد، زندگی شما نابود نمی شود. شما میتوانید شادمانه قدم بزنید، کتاب بخوانید، رمان بنویسید، ورزش کنید، روی چمنها دراز بکشید، غروب را تماشا کنید، میتوانید با شخص خودتان شاد باشید. 

زمانی که به این درک برسید، از نگرانی اینکه دیگران در مورد شما چه فکر می کنند رها میشوید. زمانی که احساسهای بد به سراغتان میآیند (خارج از کنترل ما)، درک کنید که اینها بوی خواستن تایید دیگران را می دهند و به یاد بیاورید که شما نیازی به تایید دیگران ندارید. بدون آن هم انسان خوبی هستید. در شوق تایید دیگران، زندگی ما رنج آور میشود و ما نیازی به این رنج نداریم.




دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای ” کی ” پرسید:

اگر ه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت : البته ! اگر ه ها آدم بودند

توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند

همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند

مواظب بودند که همیشه پر آب باشد

هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند

برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد

گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند

چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !

برای ماهی ها مدرسه میساختند

وبه آنها یاد میدادند

که چه جوری به طرف دهان ه شنا کنند

درس اصلی ماهیها اخلاق بود

به آنها می قبولاندند

که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است

که خودش را در نهایت خوشبختی تقدیم یک ه کند

به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به ه ها معتقد باشند

و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند

آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میآیید

اگر ه ها ادم بودند

در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت

از دندان ه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند

ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان

شاد و شنگول به دهان ه ها شیرجه میرفتند

همراه نمایش، آهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار

ماهیهای کوچولو را به طرف دهان ه ها میکشاند

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت

که به ماهیها می آموخت. زندگی واقعی در شکم ه ها آغاز میشود”




اصطلاح coach potato به معنی آدم تن لش و تنبل است.مثال:
You know what a coach potato I am
عبارت  shake/move your leg به معنی جنبیدن و سریع کار کردن است.
اصطلاح get off your butt/ass به معنی دست کشیدن از تنبلی و رخوت و انجام یک فعالیت مفید است مثال:
I need to get off my butt/ass.
اصطلاح spoiled brat به بچه هایی اشاره دارد که والدینشان هرچیزی که خواستن در اختیارشون گذاشتن و در نتیجه خیلی لوس و ننر بار اومدن.
لغت procrastinate به معنی به تعویق انداختن کارهاست.
اصطلاح lounging around به معنی لمیدن و تن آسایی در حالتی ریلکس بدون انجام هیچ کار خاصی است مثال:
nothing beats lounging around on Sunday
morning reading a newspaper.
یعنی در صبح یکشنبه هیچ چیز جای لمیدن در خانه و خوندن رومه رو نمیگیره.


همه ی ما می دانیم که مدیریت زمان به ما قابلیت استفاده ی بهتر و باکیفیت از زمانمان را می دهد و باعث می شود بتوانیم حداکثر استفاده ی مفید را از عمر و زمانی که در اختیار داریم را ببریم. مدیریت زمان یعنی استفاده ی درست و مفید از زمان در راه رسیدن به خواسته ها و اهدافمان. 

مدیریت زمان یک مدیر با مدیریت زمان برای یک فریلنسر و دانشجو متفاوت است .ما اغلب به دلایلی که در ادامه بیان می شوند دچار کمبود زمان می شویم:

  1. ضعف در نه گفتن 
  2. کمال گرایی
  3. اهمال کاری
  4. نداشتن هنر اولویت بندی

باید یک بار با این مفهوم کنار بیایم که هرگز وقت کافی برای انجام تمام کارهایمان را نداریم اما همیشه وقت کافی برای انجام دادن کارهای مهم را داریم،
پس باید هنر اولویت بندی کردن کارها را یاد بگیریم.

ضعف در اولویت بندی کردن کارها وقتی با کمال گرایی ترکیب می شوند، نتیجه ی وحشتناکی را به ارمغان می آورد.  حاصل این ترکیب شدن چیزی نیست جز مدت ها دست دست کردن و کاری انجام ندادن و زمان و عمر را بدون دستاوردی هدر دادن.

در مدیریت زمان می گویند اگر همه ی کارهایی که می خواهید انجام بدهید مهم هستند، در واقع شما هیچ کار مهمی انجام نمی دهید.


اصطلاح getting out of the rat race به معنی بیرون زدن  ازشلوغی زندگی پراسترس شهری و نقل مکان به محیطی خوش آب و هوا و آرامتر است.

اصطلاح بعدی درباره ترک سیگار است که معادل انگلیسی آن quit smoking است. همچنین عبارت cold turkey به معنی بی تابی فیزیکی و ذهنی ناخوشایند در هنگام ترک سیگار یا یک ماده مخدر است. مثال:

The addict himself must make the decision that he wants to go cold turkey


بخش نخست: عصر مفهوم پردازی 

ظهور راست مغزها

  • نیمکره راست و چپ: تاریخچه آزمونهایی که تمایزات ذهن راست و چپ را نشان می دهند. 
  • بیان نادرست: دو بدفهمی درباره مغز سمت راست: 

1 .مغز سمت راست نجات بخش است. (افراط  در ستایش ذهن راست)

2 .مغز سمت راست ویرانگر است. (تفریط در نکوهش ذهن راست)

  • مغز واقعی: چهار تفاوت اساسی مغز راست و چپ: 

1 .عملکرد مغز دگرسو (contralateral )است. (نیمکره راست فعالیت سمت چپ بدن را کنترل می کند، و برعکس)

2 .عملکرد نیمکره سمت چپ زنجیره ایا ست و عملکرد نیمکره ی سمت را ست هم زمان 

نیمکره چپ هزار کلمه ونیمکره راست هزار تصویر.

3 .نیمکره چپ در متن(text )تخص ص دارد، نیمکره راست در بافت(context ).)فهم یک استعاره کار نیمکره راست مغز 

است.

4 .نیمکره چپ تحلیلگر ا ست و نیمکره را ست ترکیبگر. نیمکره چپ بر مقوله های متمرکز ا ست و نیمکره را ست بر 

روابط. چپ جز ییات را می بیند و راست می تواند تصویر ترکیبی بزرگی را ببیند. 

  •  یک ذهن کاملا جدید: رویکرد راست محور در عصر اطلاعات مورد کم لطفی قرار گرفت. 

فزونگرایی، آسیا و اتوماسیون

ا شاره: عصر اطلاعات-دهه 1970 به این طرف- عصر حاکمیت    ارز شها و تفکر "عمله دانش" ا ست. "کسانی که به خاطر

آنچه که درمدرسه آموخته اند، عمل کرده اند، پول میگیرند، و نه البته به خاطر قوه جسمانی و یا مهارت دستی.

. وجه تمایز این گروه توان آنها در به دست آوردن و به کار بستن دانش نظری و تحلیلی است.مشخصه اجتماعی جامعه علمی ظهور "عمله دانش" ا ست. برر سی یک پدیده مو ضوع این فصل ا ست: چرا اهمیت نسبی تفکر چپ-محور کاهش یافته و در نتیجه اهمیت تفکر راست-محور افزایش یافته است. بروز این پدیده سه علت دارد: فزونگرایی، آسیا، اتوماسیون.

 فزونگرایی

  •  هزینه زباله سازی امروز ما(آمریکا) بیش از هزینه کالاهایی است که تقریبا نیمی از کشورهای جهان مصرف میکنند.

 در اثررشد و تکامل جنبه منطقی-کاربردی در طراحی مومات زندگی و فزونی آنها،رقابتی در جنبههای زیبای شناسانه و مفهوم کالاها بوجود آمده است. 

 چه تبیینی وجود دارد برای این پدیده که: تولید و فروش 

شمع تزیینی در آمریکا یک تجارت 4/2 میلیارد دلاری است. 

 آسیا: 

  • کالج های هندوستان هر سال حدود 350000 فارغ التحصیل رشته های مهندسی دارند!
  • شرکت زیمنس سه هزار برنامه نویس استخدامی در هندوستان دارد! 
  • چین در هر سال به اندازه ایالت متحد فارغ التحصیل مهندسی دارد. 
  • یک مهندس هوافضا در آمریکا 6000 دلار حقوق می گیرد و در روسیه 650دلار! 
  • بر ا ساس گزارش نشریه Research Forrester  در سالهای اخیر 3/3 میلیون شغل یقه سفید و 136میلیارددلار د ستمزد از ایالت متحده به کشوره های کم هزینه نظیر هندو ستان، چین و رو سیه انتقال یافته است.

---------------------------

نتیجه: میلیونها عمله دانش ماهر با هزینه هایی کمتر از اروپا و امریکا در آسیا وجود دارند، پس عمله دانش امروز باید توانایی 

های جدید - توانایی های ذهن راست محور- را در خود بپروراند. 

اتوماسیون

  •  گری کاسپاروف در 1997 از یک ابر رایانه 4/1 تنی ساخت IBM با نام blue deepشکست خورد! (آخرین پایداری مغز انسانی)
  • تام پیترز: نرم افزار، بار بزرگی را از مغز انسان بر می دارد.
  • نمونه ای از تشخیص پزشکی به کمک نرم افزار های رایانه ای
  • سایت مشاوره ازدواج)!(: com.campleteCase
  • سایت مشاوره حقوقی: com.LawVontage


روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. 



آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. 


در چنین روزی ، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. 


چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. 


قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. 


خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند. 


کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. 


استخوان هایم ، عضلاتم ، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. 


هر گوشه از مغز مرا بکاوید ، سلول هایم را اگر لازم شد بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. 



آن چه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند. اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند. 


گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست ، کلام محبت آمیزی بگویید. 



اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید ، همیشه زنده خواهم ماند …


بازیگران سینمای صامت و پانتومیم مثل چارلی چاپلین، آغازکننده مهارت های مربوط به زبان بدن بودند. مهارت او در بازیگری بر اساس میزان توانایی هایش  در استفاده از حرکات و نشانه های زبان بدن برای انتقال مفاهیم فیلم به تماشاچیان سنجیده میشد.

در حوزه های مطالعاتی مربوط به زبان بدن موثرترین کتاب ، کتاب چار داروین با عنوان "بیان عواطف در انسان و حیوان " میباشد که در سال 1872 منتشر شد. از آن پس بسیاری از ایده ها و مشاهدات داروین توسط پژوهشگران سراسر دنیا مورد تایید قرار گرفت. آلبرت محرابیان، پژوهشگر پیشتاز زبان بدن در دهه 1950 دریافت که کل تاثیر یک پیغام حدودا 7 درصد کلامی، 38 درصد مربوط به آوا و لحن صدا و 55 درصد غیرکلامی است.

وقتی چیزی میگویید طرز بیان آن بسیار با اهمیت تر از آن چیزی است که بیان میکنید.

ری بردویستل روان شناسی بود که اولین مطالعات مربوط به ارتباط غیرکلامی را انجام داد. او نیز نتایج مشابهی در مورد میزان ارتباط غیرکلامی بین انسانها را کسب کرد. ری بردویستل تخمین زد که هر فرد در طول شبانه روز حدودا 10 دقیقه صحبت میکند و جملاتش 5.2 ثانیه طول میکشد در حالی که هر انسان میتواند در حدود 250,000 حالت چهره بسازد و تشخیص دهد. او نیز مانند محرابیان دریافت که در هر مکالمه فقط 35 درصد گفتگو کلامی و بقیه آن غیرکلامی است.

همچنین آنالیز ما بر روی هزاران مذاکره مربوط به فروش در سالهای 1970 و 1980 نشان میدهد که در دیدارهای تجاری تاثیر زبان بدن بین 60 تا 80 درصد میباشد. بعلاوه مطالعات انجام شده نشان میدهد که در مذاکرات تلفنی کسی که دارای استدلال قویتری باشد پیروز خواهد شد، اما این موضوع در مذاکرات رودررو صدق نمیکند، زیرا ما تصمیم نهایی را بر اساس آنچه میبینیم میگیریم نه بر مبنای آنچه می شنویم.

امروزه متخصصان این حوزه بر این امر توافق نظر دارند که واژه ها و کلمات عمدتا برای انتقال اطلاعات هستند در حالیکه زبان بدن برای ارائه نگرش های شخص است که در برخی موارد نیز از آن به عنوان جانشین پیام های شفاهی استفاده میشود.

از نقطه نظر بردویستل شخص ماهر با گوش دادن به صدای افراد باید بتواند تشخیص دهد که او چه حرکتی میخواهد انجام دهد و حتی با مشاهده حرکات شخص، زبانی که میخواهد با آن صحبت کند را پیشبینی نماید.


ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) از روانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزه‌های یادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به صورت زیر تعریف کرد:

«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، ن، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.»

تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین می‌گوید:

«هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»
تعریف هوش هیجانی از نگاه دانیل گلمن
آن‌چه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی می‌شنویم و می‌خوانیم، تعریف دانیل گلمن است.

گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که می‌شناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد:
تعریف دانیل گلمن
هوش هیجانی شامل توانایی‌هایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواسته‌ها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبه‌ی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است.
دنیل گلمن و تعریف هوش هیجانی به زبان ساده و مختصر

هوش هیجانی مجموعه توانایی‌هایی است که به ما کمک می‌کنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم.
در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح می‌کند چنین است:

انواع مولفه های هوش هیجانی (تعریف دنیل گلمن)
مولفه های هوش هیجانی شامل این پنج مهارت هستند:

خودآگاهی یا آگاهی از خویشتن (Self-awareness): این‌که نقاط قوت و ضعف خود، انگیزه‌ها و  ارزش‌هایمان و نیز تأثیری را که روی دیگران داریم بشناسیم.
خودتنظیمی (Self-regulation): این‌که تکانه‌ها و انگیزه‌های لحظه‌ای و خُلق خود را در وضعیت مختل‌کننده و مزاحم، کنترل کرده یا جهت آن‌ها را تغییر دهیم.
انگیزش (Motivation) و خودانگیزشی (Self-motivation): [رسیدن به اهداف و] موفقیت به صِرفِ موفقیت به ما انگیزه بدهد و شکست، نتواند به سادگی انگیزه‌ی ما را بگیرد.
همدلی (Empathy): وضعیت احساسی دیگران را درک کنیم و بتوانیم از دریچه‌ی چشم آن‌ها جهان را ببینیم.
مهارت اجتماعی (Social Skill): با دیگران، رابطه‌ی صمیمی ایجاد کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به سمتی که میل داریم سوق دهیم.

ادبیات گلمن، ادبیات ساده‌ای است که مخاطب عام آن را درک می‌کند و از آن لذت می‌برد.
مثالی برای خودتنظیمی و کنترل هیجانات: وقتی تیم، ارائه‌ی بسیار ضعیفی ارائه می‌دهد و مسئول تیم، به جای داد و فریاد کردن، سعی می‌کند مسئله را ریشه‌یابی کرده، تبعات وضعیت موجود را برای تیم خود توضیح داده و در نهایت با هم، روشی برای جبران ارائه (یا بهبود ارائه‌های بعدی) پیدا می‌کنند.
مثالی برای  انگیزه داشتن: وقتی مدیر پرتفولیو در یک شرکت سرمایه‌گذاری، می‌بیند که در چند فصل متوالی، سبد سرمایه‌گذاری تحت مدیریتش ضرر داده است. اما به جای این‌که خودش را ببازد و شرایط و اتفاقات بیرونی را عامل شکست بداند [و کار را رها کند]، می‌کوشد از این تجربه درس بگیرد و با بازآفرینی شرایط و تصمیم‌های جدید، دوباره کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
مثالی از همدلی: وقتی می‌توانیم احساسات و رفتارهای فردی از فرهنگ دیگر را به درستی درک و تفسیر کنیم (به الگوی ذهنی و آموخته‌های خود، و عینکی که از کودکی بر چشم‌مان گذاشته شده، محدود نمانیم).
تعریف برادبری و گریوز از هوش هیجانی

هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک هیجانات در خودتان و دیگران است؛ و توانایی این‌که این آگاهی را برای مدیریت رفتار و رابطه‌های خود به کار بگیرید.
همان‌طور که می‌بینید بار-اون مهارت‌های متنوعی از جمله تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، همدلی، مهارت ارتباطی و روابط بین فردی، حل مسئله، ابراز احساسات، صراحت و قاطعیت (یا جرأت ورزی)، خودشکوفایی، خوش بینی، تحمل استرس را در کنار یکدیگر تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانی اندازه‌گیری کرده و گزارش می‌دهد.
استفاده از اصطلاح هوش هیجانی، تأکیدی بر شکلی از هوش است که هیجان‌ها را پردازش می‌کند و از آن بهره می‌برد.

از این دیدگاه، بخشی از هوش هیجانی از جنس ظرفیت (Capacity)، بخشی از جنس توانایی (Ability) و بخشی دیگر از جنس مهارت (Skill) است.

منبع: سایت متمم


"تفاوت بین دموکراسی و دیکتاتوری اینست که در دموکراسی

اول رای می دهی و بعدا دستور می گیری ؛

اما در دیکتاتوری دیگر مجبور نیستی وقتت را برای رای دادن تلف کنی."

"اگر من یک الاغ هستم . باید آن را بگویم .

اگر آن را نگویم . شخص دیگری آن را خواهد گفت .

اگر من اول بگویم . دیگران خلع سلاح می شوند."

"بعضی از مردم هیچ وقت دیوانه نمی شوند. چه زندگی واقعا مزخرفی باید داشته باشند."

"بیشتر مردم دنیا دیوانه بودند

آنها که دیوانه نبودند عصبی بودند

آنها که دیوانه و عصبی نبودند احمق بودند."

"بعضی صبح ها از خواب پا میشی. با خودت فکر می کنی: نمی تونم از پسش بربیام.
بعد تو دلت میخندی. چون یاد تمام صبحهایی میوفتی که این فکر رو داشتی."

"ما اینجا هستیم تا آموخته های کلیسا . مراجع دولتی و سیستم آموزشی مان را یاد نگیریم.

ما اینجا هستیم تا شراب بخوریم . ما اینجا هستیم تا جنگ را از بین ببریم.

ما اینجا هستیم تا به شگفتی ها بخندیم و زندگیمان را چنان به خوبی خواهیم گذراند که مرگ

از همراه بردن ما بر خود خواهد لرزید."


.

بسیاری از مردم فکر می کنند اگر شما از زندگی راضی باشید به این معناست که گوشه ای لم داده و هیچ کاری نکنید. چرا 

باید دست به کاری زد اگر از چیزها همانطور که هستند راضی باشید؟

رضایت با پیشرفت شخصی چطور کنار می آید؟

در پاسخ باید گفت که اگر تمایل به تغییر(پیشرفت شخصی)دارید، رضایت از خود منجر به نتایج بهتری برای شما خواهد شد.

نیاز و یا آرزوی پیشرفت موتور محرکه ی بسیاری از ما برای اصلاح مواردی است که دوست نداریم. اگرچه این آرزو میتواند انگیزه ی ابتدایی و عامل پیش راننده ی ما برای تغییرات باشد، اما نقطه ی خوبی برای شروع این تغییرات نیست.

اگر تمایل به رفع عیب و نقصی در خودتان دارید، به سمت اصلاح  آن گام بر میدارید که ممکن است در این راه موفق شوید یا نه. فرض کنید در تغییر عادتهای خود شکست بخورید، احساس بد نسبت به خودتان شروع میشود و هر بار که این شکست تکرار شود حس بدتری پیدا میکنید. به این باور میرسید که قادر به 

انجام این تغییرات نیستید و احساسات در مورد خودتان بد و بدتر میشود.

از سوی دیگر فرض کنید موفق به کاهش وزن خود شدید، ممکن است اکنون احساس بدی نسبت به اندام خود نداشته باشید ولی اگر ذهنیت شما رفعکلیهی ی کاستی هایتان باشد درچرخهی ی بی پایانی افتاده اید. حال ممکن است فکر کنید بهاندازهی ی کافی ورزیده نیستید یا ظاهر خوبی ندارید یا خوش تیپ نیستید،بالاخره میتوانید موردی را پیدا کنید که از آن راضی نیستید.

این چرخه ای بی انتها برای کل زندگی شماست، زمانی که وارد این سیکل شدید –هر چند پیوسته پیشرفت کنید- گرفتار این راه بی پایان شده اید. به دنبال شادی در منابع بیرونی هستید و این ذهنیت شما را معتاد به غذا، خرید، مهمانی و یا کار میکند تا شاید بتوانید از این راه شادی را به دست آورید.

اگر به جای آن رضایت را بیابید و نیاز به منابع خارجی برای شادی نداشته باشید یک منبع معتبر برای شاد بودن دارید. من شخصا رضایت را مکان بهتری برای اقامت یافته ام.

بسیاری از مردم شگفت زده میگویند اگر رضایت را یافته ای باید در ساحل لم بدهی و بدون نگرانی از پیشرفت دنیا دست به هیچ کاری نزنی، اما من فکر می کنم که این درک اشتباهی از مفهوم رضایت است.

شما میتوانید راضی باشید و گوشه ای از این دنیا به استراحت بپردازید. اما میتوانید راضی باشید و بخواهید که به دیگران کمک کنید، میتوانید راضی باشید و غمخوار دیگران باشید، میتوانید با همین که هستید شاد باشید، اما همزمان بخواهید باری از دوش دیگران بردارید. در این صورت شما میتوانید در دنیا کارهای 

بزرگی را انجام دهید اما نه به این دلیل که نیازمند شادی هستید.

اگر به هر دلیلی کارتان از شما گرفته شود، شما هنوز رضایت درونی را دارید.

گام عملی: به تمام چیزهایی در مورد خودتان فکر کنید که میخواهید آنها را تغییر دهید، اکنون سعی 

کنید به جای آن به تمام چیزهایی فکر کنید که از داشتن آنها شادمان هستید.



چند سال‌ پیش یادم است داستانی شنیدم که زندگی من را تا مدت‌ها تحت تاثیر قرار داد. فکر می‌کنم همه این داستان را شنیده باشند. داستان مردی که نیمی از ماه را اشرافی زندگی می‌کرد و به قول خودش نیمی از ماه را واقعا زندگی می‌کرد. داستان این گونه روایت می‌شود: یه همکار داشتم سر برج که حقوق می‌گرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ می‌کشید، بهترین غذاهای بیرون رو می‌خورد و نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه می‌آورد. موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و بهش گفتم تا کی به این وضع ادامه می‌دی؟ با تعجب گفت: کدوم وضع؟ گفتم: منظورم زندگی نیمه اشرافی نیمه گداییته!! به چشمام خیره شد و گفت تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا عاشق بودی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا زندگی کردی؟ با درماندگی گفتم: آره… نه … نمی‌دونم!! همینطور نگاهم می‌کرد، نگاهی تحقیرآمیز!! اما حالا که نگاهش می‌کردم برام جذاب بود. موقع خداحافظی تکه کیک خامه‌ای که در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم رو عوض کرد. پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای

گفتم: نه! گفت: پس سعی کن دست‌کم نیمی از ماه رو زندگی

"کنی


همین داستان باعث شد زندگی من تحت تاثیر قرار بگیرد. به همین دلیل سعی کردم تا آنجایی که می‌توانم زندگی کنم. این اولِ یک تراژدی بود. این زندگی کردن به معنای خرید هرآن چیزی که دوس داشتم بود. هرجا دوست داشتم می‌رفتم. هر غذایی که علاقه داشتم می‌خوردم. البته همه این اتفاقات تا آنجایی می‌افتاد که وضعیت مالی اجازه می داد. ما فرزندان نسل هزاره ، همیشه درگیر مشکلات مالی و اقتصادی بوده‌ایم و سنگ‌های زیادی را در زندگی کنار زده ایم تا بتوانیم معاش کنیم. اما من با الهام از این داستان باعث شدم سنگ‌های بزرگتری در مقابل راهم سبز شود.

دنیای پر زرق و برق و فلسفه اشرافی گری، تاثیر بدی در زندگی من گذاشت چرا که باعث میشد تمام پس اندازم را خرج کنم و دیگر پول برای روز مبادا کنار نگذارم. همین مسئله باعث اتفاقات و مشکلات زیادی می‌شد. خیلی از اوقات در زمان وقوع مسائل غیرمترقبه و پیش بینی نشده محتاج پول می‌شدم و دیگر چاره‌ای نداشتم جز این که به قرض کردن روی بیارم . به خاطر این روند، پس از دریافت حقوق باید حجم زیای از بدهی‌ها را می پرداختم و عملا پولی برای خرج کردن نداشتم. رفته رفته نه پس اندازی داشتم و نه می توانستم خوب پول خرج کنم. تعادل اقتصادی زندگی را از دست داده بودم.

گویا داستان‌هایی همانند این مرد نیمه اشرافی را ساخته و پرداخته‌اند که تبدیل به آدم‌های مصرف کننده‌ای شویم تا صاحبان مشاغل و کسب و کارها بیشتر پولدار شوند.

از آن روزها خیلی وقت است که گذشته. رفتم با مطالعه بعضی کتابهای مفید ، سواد مالی ام را تقویت کردم و کمی اقتصاد یاد گرفتم و فهمیدم بهتر است برای داشتن زندگی آرام و بی دغدغه همیشه بخشی از درآمد خود را پس انداز کنی و بخشی از باقیمانده آن را صرف تفریح و خوشگذرانی.

ممکن است خیلی‌ها درگیر مشکلات اقتصادی باشند و دلیل آن را ندانند. اما اگر کمی اقتصاد بخوانیم و در مشکلات ریز شویم، دلیل مشکلات را متوجه می‌شویم. در واقع شرایط اقتصادی که ما درگیر آن هستیم بخاطر عدم تعادل بین درآمد و هزینه است. همیشه باید به فکر روزهای سختی هم بود.


 

 تماس برتر قابلیت عطوفت و امیدواری و مراقبت مشفقانه است. 

 روش آموزش دانشجویان پزشکی آمریکا متحول می شود. جدایی از فعالیت های ارقامی و داده پردازنه به سوی فعالیت های روایی و نمایشی با هدف ایجاد حس همدلی با بیمار و ارایه شاخص های ارزیابی جدید. 

 فشارهای مغز سوز آکادمیک بر ذهن جوانان ژاپنی با تفکر دانشجویان در معنا و رسالت انها در زندگی شان و 

"آموزش های قلبی" و نه صرفا منطقی و ذهنی، جایگزین می شود. اینجاست که مفهوم سرمایهملی از کالاهای سودآور و وسایل الکترونیک و صنعتی به سرمایه فرهنگ عمومی تغییر می یابد.

 تجارت یک هنر می شود! 

 در آمریکا شمار طراحان گرافیک طی یک دهه، ده برابر شده است و در حال حاضر تعداد آنها از تعداد مهندسان شیمی بیشتر است، تقریبا چهار برابر. 

 از 1970 به این سو ، در آمریکا نویسندگان 30 درصد و نوازندگان و آهنگ سازان 50 درصد افزایش یافته است.

 در سال 2003 ،ریچارد فلوریدا، طراح شهری دانشگاه کارنگی ملون، گروهی متشکل از 38 میلیون آمریکایی 

را شناسایی کرد که به آنها برچسب »طبقه خلاق« زده و مدعی بود که آنها کلید رشاد اقتصاادی کشور هستند. 

بهره هوش IQ و بهره عاطفی EQ

 بر ا ساس یافته های Daniel Goleman   ،نویسنده کتاب سنت شکن "هوش عاطفی"، عامل  بهره هوشی IQ تنها 4 تا 10 درصد در موفقیت شغلی دانش آموزان امروز موثر است!

 نشاط لذت و چالاکی  اجتماعی مهم تر از  تحلیل و تفکر منطقی خلاقیت است.

 او نشان داد که در دل سازمان ها موفق ترین مدیران افراد شوخ طبعی هستند.

 گسترش حرفه های مراقبتی(پرستاران) و افزایش حقوق آنها نشان از نیاز به توانایی "تماس برتر" است. 

 پول و معنا

 یافته امروز آمریکاییان: معنا پول جدید است.

 در امریکا هم اکنون، 10 میلیون نفر، دو برابر تعداد دهه قبل، به نوعی از تمرینهای مدیتیشن می پردازند.

 15 میلیون نفر یوگا تمرین می کنند. دوبرابر افراد در سال 1999.

 پیدایش خرده فرهنگ "آفرینشگران فرهنگی"، یک چهارم جمعیت بزرگسالان آمریکا!

 ایشان روش ن را در  کسب آگاهی معتبر می دانند، احساس همدلی، همدردی، . نگریستن به تجربیات شخصی، روایت های اول شخص به عنوان راههای مهم در یادگیری و دریافتن اخلاق مراقبت. 

چه قابلیت هایی می تواند این معناپردازی را در زندگی و حرفه شما ایجادکند؟  

همین موضوع بخش دوم این کتاب است.


زندگی ما سریالی از خیالبافی ها، ایدهآل ها و انتظارات است اما

متاسفانه، اغلب از داشتن آنها آگاه نیستیم.

همه ی ما خیالپردازی میکنیم و این تصورات میتوانند بسیار زیبا باشند اما مساله این است که زندگی بر پایه ی خیالپردازی نیست.
واقعیت زندگی ما شگفت آور است. اما تا زمانی که خودمان را با توهمات مقایسه میکنیم، شگفتی آن به چشم نمیآید. اگر انتظار خیال از واقعیت داشته باشیم، شگفتی آن به سرعت فروکش میکند. و این دلیل اصلی ناشاد بودن با خودمان، زندگیمان و دیگران است.
خیالپردازی همچنین دلیل جستجوی شادی در عوامل خارجی است، خیال میکنیم که اگر این تصورات به واقعیت تبدیل شوند، چقدر زندگی ما عالی خواهد شد. اگر آنها را داشته باشیم، چقدر خوشحال خواهیم شد اما این حقیقت ندارد و وقتی که به آنها میرسیم (غذا، دوست پسر، لباس جدید و غیره) ناگهان ارزش خود را از دست میدهند و آن طور که امید داشتیم ما را شاد نمیکنند ولی یاد نمیگیریم که: "ما به یک خیالپرداز تبدیل شده و در این

دایره سرگردانیم".

چند نمونه از خیالپردازیها:
- شخصی را با اندام زیبا میبینیم و آرزوی داشتن اندام و یا بازوهایی شبیه او را میکنیم.
- همسری میخواهیم که ما را شاد کند، بی قید و شرط دوستمان بدارد، رومانتیک باشد و نگران تمام نیازهای ما.
- میخواهیم کسی باشیم که عادتهای خوب را بدون نقص ایجاد میکند، هیچ وقت گند نمیزند و یک انضباط آهنین دارد.
- دوست داریم همه با ما مهربان باشند، سر چهار راه جلوی ما نپیچند، هیچ وقت عصبانی نشوند، وظایفشان را به درستی انجام دهند و زیراب زن نباشند.
- صبحانه ای کامل و بی نقص و آرامش بخش میخواهیم.
- در آرزوی دنیایی هستیم که همه مشتاق شنیدن حرفهای ما باشند، جذب داستانهای ما شوند و بیش از هر کس دیگری نگران ما باشند.
البته ما همیشه نمیدانیم که این تصورات را داریم، اما زمانی که از دست خودمان و یا دیگران ناامید، عصبانی و یا مضطرب میشویم، نشانه ی واضحی است که خیالاتی داشته ایم که درست از آب در نیامده است.

ما از خودمان ناراضی هستیم چون خیالپردازی هایمان به واقعیت نمیپیوندد، که اندامی عالی، همسری کامل و یا شغلی رویایی داشته و در همه چیز خوب باشیم. هیچ وقت گند نزنیم، عادتهای عالی داشته باشیم، هیچ وقت کارها را به تعویق نیاندازیم و یا کاریزمای یک ستاره سینما را داشته باشیم.
ما همچنین از دیگران ناراضی هستیم چون مطابق خیالات ما رفتار نمیکنند، که همیشه با ما مهربان باشند، نگران ما و رسیدن ما به خواسته هایمان باشند و بی ادب و سرد نباشند، ما را نادیده نگیرند و همیشه سر وقت به محل قرار بیایند.
ما از زندگیمان ناراضی هستیم چون زندگی ما آن طور که خیال میکردیم، از آب در نیامده، که هوا همیشه عالی باشد، خانه ی زیبا و شغل خوب داشته باشیم و همیشه در مرکز شادی و آرامش و هیجان بوده و با مردمی که دوستمان دارند احاطه شده باشیم و همه چیزهای عالی در زندگی ما تغییر نمیکنند.
رضایت در مورد رها کردن این خیالبافی هاست و فهمیدن اینکه زندگی بدون آنها هم عالی است. اطرافیان ما بدون خیالپردازی هم عالی هستند و خود کنونی ما شگفت آوریم.
چطور می توان از دست خیالات رها شد؟ نخست با آگاه شدن نسبت به آنها. مراقب خودمان بودن در هنگام خیالپردازی، پذیرش اینکه این واقعه رخ میدهد ولی ما به آن نیازی نداریم. به راحتی از آنها گذشتن. درک واقعیت و پذیرفتن عظمت زندگی بدون هیچگونه خیالپردازی.
واقعیت همینجاست. تنها باید یاد بگیریم که آن را ببینیم.
گام عملی: در زمان ناراحتی، ناامیدی، عصبانیت و یا اضطراب با درک احساسات خود بنویسید که کدام
تصورات شما به واقعیت تبدیل نشده که احساسات شما را متاثر کرده است. از دست آنها خالص شدن را تمرین کنید.




وقتی در برخورد با دیگران میگوییم احساس قلبی یا ندای درونی ام به من میگوید که دیگری به من دروغ گفته، در واقع منظورمان این است که زبان بدن او با کلامش نمیخواند‌ این همان چیزی است که سخنرانان در سخنرانی هایشان آن را هوشیاری حضار می نامند. مثلا اگر در یک همایش، جمع حضار به صندلی هایشان تکیه داده و چانه هایشان به طرف پایین باشد و دست به سینه نشسته باشند، سخنران باید بفهمد که حرفش درست منتقل نشده است و برای جلب توجه مخاطب باید روش دیگری اتخاذ کند.

تیز بودن یعنی اینکه بتوانیم تناقضات بین کلام اشخاص و زبان بدنشان را تشخیص دهیم.

به طور کلی در این امور ن تیزتر از مردان هستند. ن به طور ذاتی میتوانند نشانه های غیر کلامی را تشخیص دهند و رمزگشایی کنند. دلیل این امر این است که ن به جزییات ریز هر مسئله به دقت مینگرند در نتیجه کمتر مردی میتواند به زنش دروغ بگوید در حالی که اکثر ن میتوانند به راحتی به شوهرانشان دروغ بگویند.

تحقیقات دانشگاه هاروارد حاکی از آن است که ن بیشتر از مردان از زبان بدن آگاهند. آنها فیلم های کوتاه و بی صدای گفتگوی زن و مردی را نشان دادند و از شرکت کنندگان در آزمایش خواستند تا از روی حالات آن زوج بگویند که آنها چه میگویند. این پژوهش نشان داد که ن در 87 درصد مواقع می فهمند که قضیه از چه قرار است در حالی که مردان فقط 42 درصد متوجه موضوع گفتگو شدند. جالب است که مردانی که در حوزه‌های هنری، بازیگری و پرستاری شاغل بودند با دقت ن پاسخ دادند همچنین مردانی که دارای خوی ملایم تری بودند نیز نمره خوبی کسب کردند.

اسکن مغز نشان میدهد که چرا ن نسبت به مردان توانایی ارتباطی بیشتری دارند و چرا دیگران را بهتر می‌توانند ارزیابی کنند. مغز ن 14 تا 16 ناحیه بزای ارزیابی رفتار دیگران دارد در حالیکه این آمار برای مردان 4 تا 6 ناحیه است. این موضوع نشان میدهد که چگونه ن وقتی که وارد مهمانی میشوند به سرعت وضع رابطه زوج های حاضر در آنجا را میفهمند و متوجه میشوند چه کسانی باهم دعوا داشته‌اند و یا چه کسی از چه کسی خوشش می آید. بعلاوه این دلیل خوبی برای پرحرفی ن نسبت به مردان می‌باشد.

مغز ن برای صحبت در چندین حوزه توانایی دارد و هر زن معمولی میتواند در آن واحد در مورد چندین موضوع بی ربط باهم حرف بزند همچنین میتواند حین حرف زدن با تلفن، تلویزیون هم تماشا کند و در عین حال به گفتگوی دیگری که در کنارش انجام می‌پذیرد نیز گوش دهد و قهوه اش را نیز بنوشد.

از توانایی های یک زن این است که او در یک گفتگوی واحد میتواند درباره چند موضوع متفاوت حرف بزند و از پنج لحن صدا برای تغییر موضوع یا تاکید روی برخی کلمات استفاده کند در حالیکه متاسفانه مردان هنگام صحبت کردن با ن فقط سه نوع از این لحن ها را میتوانند تشخیص دهند برای همین امر است که بیشتر اوقات رشته کلام را از دست میدهند.


داگلاس نورث برنده نوبل اقتصاد می گوید:


اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه می یابد یانه ، اصلا سراغ فناوری ، کارخانه و ابزاری که استفاده می کنند نروید! اینها را براحتی میتوان خرید یا ید ویا کپی کرد !

 برای دیدن توسعه بروید دبستانها و پیش دبستانی ها را ببینیدکه، آنجا چگونه بچه ها را آموزش میدهند! مهم نیست چه چیزی آموزش می دهند! ببینید چگونه آموزش می دهند. اگر کودکان شما را پرسشگر ، خلاق ، صبور ، نظم پذیر ، خطر پذیر ، دارای روحیه گفتکو و تعامل ، دارای روحیه مشارکت جمعی و همکاری بار می آورند. بدانید که این انسانها در آینده شخصیت هایی خواهند شد که جامعه را پیشرفت خواهند داد




زمانی که افراد میخواهند صداقت خود را به طرف مقابل نشان دهند، اغلب اوقات کف دستان خود را به طرف شخص مقابل نشان میدهند، همچنین ممکن است این جملات را نیز ادا نمایند که:
"من این کار را نکردم"
"من متاسفم اگر شما را ناراحت کردم"
"حقیقت را به تو میگویم"
و اگر بخواهند جمله ای را صادقانه بیان کنند بصورت ناخودآگاه تمام یا بخشی از کف دست خود را به طرف شخص مقابل میگیرند‌ . در نقطه مقابل نیز اگر دقت کرده باشید، کودکان زمانی که در حال دروغ گفتن هستند و یا میخواهند که موضوعی را کتمان کنند، کف دستشان را مخفی میکنند و یا یک مرد زمانی که میخواهد موضوعی را از همسر خود پنهان نماید ممکن است در این هنگام دستان خود را داخل جیبش پنهان کند یا دست به سینه بنشیند و حرف بزند.
البته این موضوع یک مسئله شهودی است و ممکن است یک زن برای مخفی کردن یک مطلب، از حرف زدن درباره موضوع اجتناب کند و یا درباره انواع مسائل بی ربط حرف میزند و یا خودش را مشغول چندین فعالیت بصورت همزمان نماید که نشان‌دهنده فرار او برای تمرکز بر روی آن موضوع خاص می باشد.
البته گاهی ممکن است یک مرد در هنگام پیاده‌روی و یا آواز خواندن، دستان خود را در جیبش پنهان نموده و حرکت کند که عموماً این موضوع نشانه عدم صداقت فرد نخواهد بود و اغلب این حالت بدن که ممکن است با دهانی نیمه باز همراه باشد ، نشان‌دهنده عدم تمایل طرف برای شرکت در یک گفتگو میباشد.
پس بهترین تمرین در این باره رعایت قانون کف دست باز هنگام برقراری ارتباط با دیگران است. 


علت این امر این است که حرکات و احساسات همیشه بصورت مستقیم باهم در ارتباط هستند، مثلا زمانی که فردی بخواهد در مقابل یک حمله مسلحانه از خود دفاع کند، دستان خود را در مقابل سینه اش سپر قرار میدهد زیرا همیشه در ذهن، سینه به عنوان محلی برای زنده ماندن در نظر گرفته میشود. حتی اگر بی منظور دست به سینه بنشینید کم کم احساس تدافعی پیدا میکنید.
و یا هنگام صحبت با فردی ، نشان دادن کف دست به او می تواند او را نسبت به صداقت و آرامش در مقابل صحبت های شما دعوت نماید. به عبارت دیگر کف دست می تواند کمک کند تا شخصی که مقابل شما صحبت میکند نیز راست بگوید و با شما روراست باشد.



یکی از دلایل اینکه مردم پیوسته در حال خریدکردن هستند و با این وجود اینقدر از زندگیشان ناراضی اند،تبلیغات است. تبلیغات نیازهای نادرست را میآفریند. ناگهان نیاز به یک آیفون یا ماشین جدید یا یک حلقه ی برلیان پیدا میکنیم، تنها به این دلیل که یک بازاریاب آن هوس را در سر ما انداخته است.
تبلیغات بسیار موثر است، ممکن است آن را درک نکنیم اما در ناخودآگاه ما پیوسته کار میکند و ما به خریدن تمایل پیدا میکنیم، تبلیغات آرزوها را در اذهان ما نهادینه میکند و ذهنیتی میآفریند که مساله ی ما هر چه که هست راه حل آن خرید است.
ذهنیتی را میآفریند که خریدن روشی عادی است و انتخاب دیگری وجود ندارد. تبلیغات همه جا هست، هر گوشه از زندگی ما امروزه از تبلیغات پر شده، به واقعیتی از زندگی ما تبدیل شده و بر ذهن ما اثر خود را میگذارد. تلویزیون تماشا کن، جریانهای تبلیغی در تمام روز به سوی شماست، مجله، رومه، وبسایت. در همه جا وجود دارد، فیسبوک، ایمیلها، بیلبوردها، اتوبوس، ورزشگاهها، فضاهای عمومی، لباس اشخاص، قبل از شروع فیلم، محصولات درون فیلمهای خانگی، همه جا وجود دارد. تبلیغ در وبسایتها یک امر اجتناب‌ناپذیر است‌.
ما می توانیم با این نیروی قدرتمند مبارزه کنیم آن هم با نخریدن تصوراتی که آنها سعی دارند برای ما بیافرینند، به آنها اجازه ندهیم نیازهای جعلی درون کله ی ما جای دهند، به آنها اجازه ندهیم با نگرانی‌ها و واهمه های ما بازی کنند.
نخست میتوانیم شبکه های تلویزیونی با تبلیغات زیاد را کمتر نگاه کنیم، به وبسایتهای پوشیده از تبلیغات کمتر سر بزنیم و خرید مجلات رنگارنگ پوشیده از تبلیغ را متوقف کنیم.
اما مهمتر اینکه میتوانیم به پیامهایی که برای ما میفرستند توجه بیشتری بکنیم. رویاهایی که سعی دارند برای ما خلق کنند، ترسهای ما که با آنها بازی میکنند. میتوان با دقت بیشتر، از این روند آگاه شده و کمتر در معرض تاکتیکهای آنها قرار گرفت.
گام عملی: یکی از نیازهای جعلی خود را بررسی کنید و از خودتان برسید چرا تبدیل به یک نیاز مهم شده است؟ چه میشود اگر آن را کنار بگذارید. کنار گذاشتن آن چه منافعی برای شما دارد؟ آیا شما زمان آزاد بیشتری برای تمرکز به دست میآورید و یا اضطراب کمتری از انجام کارهای متعدد روزانه خواهید داشت؟
چه اتفاق بدی ممکن است رخ دهد؟ و در صورت اتفاق، این رخدادها چه شکلی هستند؟ چطور میتوانید با
آنها مقابله کنید؟


همه ما هر روزه نگران سلامتی خود و خانواده مان هستیم و راهکارهایی برای رسیدن به تندرستی و سلامت خود به کار می گیریم، مانند مراجعه به دکتر یا انجام آزمایش‌ ها و چکاپ های دوره ای. اما غافل از این که یکی از عوامل مهم ایجاد بیماریهای انسان مرتبط با سبک زندگی ما است. اصلاح سبک زندگی به مفهوم کلی خود از لحاظ روانی و فیزیکی می‌تواند یکی از بهترین راه ‌های پیشگیری از بروز بیماری‌های مختلف در انسان باشد. خوشبختانه امروزه با بالا رفتن اطلاعات جامعه، افراد بیشتری تمایل به بررسی سلامت سبک زندگی خود داشته و در کشورهای توسعه یافته کلینیک ‌ها و مراکز مشاوره در حال گسترش هستند.
اگر بعضی از عادت ها را کنار بگذاریم زندگی رنگ بهتری پیدا می کند.

داشتن نظم شخصی در زندگی یکی از عادت های خوبی است که میتوانیم در خود ایجاد کنیم و موجب بهبود سبک زندگیمان شود. کسی که در زندگی روزمره منظبط تر است از روحیه بهتری نیز برخوردار است. همچنین پرهیز از به تعویق انداختن کارها یکی از موارد پر اهمیت در زندگی شخصی است.
برنامه روزانه خودمان را یادداشت کنیم و هرکاری را بدون معطلی سر وقت خودش انجام بدهیم.
به رژیم غذایی خود و تناسب اندام اهمیت بدهیم. رژیم غذایی مناسب و فعالیت فیزیکی تاثیر بسزایی در سلامتی و تندرستی دارد و در آن هیچ شکی نیست.
خوش بین باشیم. بسیاری از افراد همیشه اخمی بر روی چهره و چروک هایی بر روی پیشانی خود دارند. این افکار باعث ناراحتی خودتان می شود. به جنبه های مثبت زندگی فکر کنیم و از نعمت ها و داشته هایمان خرسند و سپاسگزار باشیم.
با غریبه ها هم مانند دوستانمان رفتار کنیم. نیازی نیست برای کسانی که خیلی نمی شناسیم مدام اخم کنیم و با آن ها محتاطانه رفتار کنیم. اگر با لبخند و بدون غرض با دیگران صحبت کنیم خواهیم دید که آن ها جذب شخصیت ما خواهند شد و تصمیم می گیرند که به ما کمک کنند.

زمانی که با دوستانمان بیرون می رویم، از حالت عادی، شیک تر لباس بپوشیم. چرا که خودمان احساس خوبی خواهیم داشت.

سعی کنیم بخشی هرچند کم از درآمدمان را  در حسابی جداگانه  پس اندازکنیم.  

از مصرف دخانیات پرهیز کنیم. به جای مصرف دخانیات میتوانیم عادت های خوب دیگر را برگزینیم و از آن لذت ببریم تا در بلندمدت شاهد نتایج خوب آن باشیم نه اینکه عادتی همچون سیگار کشیدن را برگزینیم تا تهدیدی جدی برای سلامتیمان باشد.
خواب کافی داشته باشیم و سعی کنیم نگرانی و استرس را در زندگی خود کاهش دهیم. رنج و استیصال را به عنوان جزئی از زندگی بپذیریم و با آن کنار بیاییم.

آن چه که دوست داریم انجام دهیم و نه آن چه که دیگران از ما انتظار دارند. به مرور زمان خواهیم دید که نظر دیگران هیچ اهمیتی ندارد و این فقط خود ماییم که نگران نظر دیگران هستیم. پس بهتر است به ندای درونی خودمان گوش دهیم و برای خودمان زندگی کنیم تا در آینده حسرت کارهایی نمانیم که دوست داشتیم انجام دهیم اما انجام ندادیم.
شاد باشید بخندید و موسیقی گوش کنید.
ضرب‌المثل بخند تا دنیا به رویت بخندد یک واقعیت مهم را بیان میکند. خنده و شوخی هیچ هزینه ای ندارد اما سبک زندگیمان را به طرزی جادویی تغییر میدهند. چه بسیار افرادی را میشناسم که با وجود گرفتاری های بسیار در زندگی، اکثر اوقات آنها را شاداب و خنده رو دیدم. بهتر است که همه چیز را ساده فرض کنیم و زندگی را زیاد به خودمان سخت نگیریم. به جای نگرانی و غم و غصه که هیچ دردی را دوانمیکند و به جای آن بهتر است تفریح، سرگرمی و دیدار با دوستان و بستگان را فراموش نکنیم و همواره به فکر تغییر باشیم.


یکی از نشانه‌های قدرتمند بدن وضعیت کف دست ها میباشد. هنگامی که به کسی دستور میدهیم یا فرمان میدهیم یا با او دست میدهیم در واقع از قدرت کف دستمان استفاده میکنیم. سه حرکت اصلی در رابطه با سلطه وجود دارد:

کف دست رو به بالا، کف دست رو به سمت پایین، کف دست مشت شده.

برای درک این سه وضعیت یک مثال بیان میکنیم: فرض کنیم از کسی می خواهید چیزی را بردارد و جای دیگری بگذارد. این خواسته را در هر سه وضعیت با یک لحن صدا و یک حالت چهره بیان می کنیم و فقط حالت دستمان عوض میشود. از حرکت کف دست رو به بالا زمانی استفاده میشود که نگرش تسلیمانه و بی آزار وجود داشته باشد. مانند درخواست یک گدای خیابانی، این نشانی بر بی سلاح بودن و درخواست صادقانه شماست. وقتی در این وضعیت از شخص چیزی خواسته شود او احساس نمیکند که وادار به این کار شده و بعید است که از درخواستتان احساس تهدید کند. اگر این درخواست برای شروع یک بحث و صحبت باشد می توانید انتظار داشته باشید که با استقبال مواجه شود. به عبارت دیگر اگر میخواهید کسی با شما حرف بزند میتوانید از حرکت کف دست رو به بالا به عنوان حرکتی حاکی از تسلیم استفاده کنید تا او بداند که انتظار دارید با شما صحبت کند و شما آماده گوش دادن هستید.

زمانی که کف دست شما رو به پایین باشد این نشان‌دهنده اقتدار و قدرت شماست و شخص مقابل احساس میکند که به او دستور داده شده تا آن شی را بردارد و ممکن است نسبت به شما احساس منفی پیدا کند.

تغییر حالت کف دستان که می‌تواند به سمت بالا یا پایین باشد، نمادی برای تغییر حالات شماست.

برای مثال اگر شخص مقابلتان در مرتبه یکسانی با شما باشد ممکن است در مقابل درخواستی که شما با کف دست رو به پایین از او میکنید مقاومت کند اما اگر از حرکت کف دست رو به بالا استفاده میکردید درخواستتان را می‌پذیرفت. حال اگر شخص زیر دست شما باشد حرکت کف دست رو به پایین برای او قابل پذیرش میباشد زیرا قدرت شما از او بیشتر است.

در دوران رایش سوم و در آلمان نازی، علامت سلام نازی ها بصورت دستانی کشیده و به سمت پایین بود که آدولف هیتلر از این نشان جدی برای نشان دادن اقتدار و قدرت استفاده می نمود.حال تصور کنید اگر هیتلر سلام خود را کف دست رو به بالا تعیین میکرد هیچ کس او را جدی نمیگرفت و چقدر خنده دار بود.


برای مثالی دیگر باید گفت که در هنگام پیاده‌روی یک زوج، زمانی که زن و شوهر دست در دستان یکدیگر حرکت میکنند معمولا مردان در هنگام گره زدن دستان به هم، کف دست را به سمت پایین که نشانی بر قدرت است قرار داده و زن نیز مسلما در حالت کف دست رو به بالا و شکل تسلیم قرار میگیرد.

حالت بعد به شکل کف دست مشت شده با انگشتی رو به جلو میباشد این مورد نیز میتواند نشانی برای حالت تحکم باشد و شاید دیدی منفی نسبت به موضوع برای طرف مقابل هم ایجاد کند.

کف دست جمع شده با یک انگشت رو به جلو میتواند بدترین حالت ممکن در استفاده از آن برای یک سخنرانی باشد و در کشورهایی مانند مای و فیلیپین این کار عملی توهین آمیز محسوب میشود زیرا این حرکت فقط برای اشاره به حیوانات استفاده میشود. مایایی ها برای اشاره به شخص یا برای دستور دادن از انگشت شستشان بهره می‌جویند.



پروانه به خرس گفت: دوستت دارم.

خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم.

خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است.

"همدیگر را دوست داشته باشیم؛

شاید فردایی نباشد"

آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه!

ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم!

به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم !

گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!

بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم: 

زیرا محبت و خوبی در کیهان جاودانه است .

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؛

وین عمربه خوشدلی گذارم یا نه،

پر کن قدح باده، که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه.



پروانه به خرس گفت: دوستت دارم.

خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم.

خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است.

"همدیگر را دوست داشته باشیم؛

شاید فردایی نباشد"

آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه!

ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم!

به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم !

گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!

بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم: 

زیرا محبت و خوبی در کیهان جاودانه است .

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؛

وین عمربه خوشدلی گذارم یا نه،

پر کن قدح باده، که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه.



 
گوردن مک کنزی در کلاس ها می پرسید: در این کلاس چه کسی هنرمند است ؟ لطفا دست خود را بالا بیرید. نتیجه جالب بود: هر چه سن و کلاس دانش آموزان بالا می رفت، شرم ناشی از هنرمند بودن بیشتر می شد!
" ثروت کشورها و رفاه و آسایش افراد اکنون در گرو ارزش قا ئل شدن برای جایگاه هنرمندان است."
تحقیر کردن طرح کار ساده ای است.
طر احان کیمیاگران آینده هستند!
طراحی یعنی سودمندی بارور شده از معنا.
مدرسه CHAD مدرسه عمومی و رایگان طراحی و معماری فیالدلفیا:  برای فهم تاریخ ماکت آن را می سازند! همه چیز را با یک راه حل به هم پیوند می دهند! / ما افرادی را تربیت می کنیم که کل گرایانه بیاندیشند.
من در این مدرسه یادگرفتم چگونه با دیگران کار کنم و از آنها الهام بگیرم !
صرف قدم در چنین مدرسه ای الهام بخش است.
در مدرسه ی "چاد"، دستگاه های معمول ردیاب وجود ندارد. و به جای آن یک تابلوی نقاشی رسم شده است!
در ایالات متحده رشته کارشناسی هنرهای زیبا جای رشته مدیریت بازرگانی را گرفته است.
سونی 400 طراح دارد.
مردان تجارت باید طراح باشند.
به آشپزخانه های خود نگاه کنید!
طراحی آینده
اتاق های دارای نور طبیعی دو روز کمتر بیماران را در اتاق بستری نگه می دارد!
صرف تحول در فضای فیزیکی مدارس امتیاز آزمون مدارس را تا 11 درصد افزایش می دهد.
طراح بودن یعنی عامل تغییر بودن.
دنیا چگونه خواهد بود وقتی بچه های چاد به همه جا بروند.



خندیدن در تمام دنیا نشانه این است که شخص شاد است.انسان زمانی که به دنیا می آید، گریه میکند و وقتی که به ماه چهارم و پنجم تولد خود میرسد، خندیدن را یاد میگیرد. همچنین بچه ها به سرعت می آموزند که با گریه کردن میتوانند توجه ما را جلب کنند و اینکه لبخند زدن باعث میشود در مرکز توجه بمانند. البته تحقیقات بر روی شامپانزه‌ها نشان میدهد که هدف لبخند زدن از این هم عمیق تر و دیرینه تر است.
یکی از خنده های انسان زمانی است که در برابر یک نیروی قدرتمند مغلوب میشوند و حالتی ترسیده را به خود میگیرند که در این حالت، لب و فک پایین آنها پایین آمده و دندان ها معلوم میشود.عضلات اطراف چشم که هنگام خنده واقعی چین و چروک میشود، در اینجا تقریبا حرکتی ندارند.میتواند به نوعی شبیه لبخندی از روی ترس و عصبانیت برای انسان و زمانی باشد که وارد جاده ای شلوغ میشود و نزدیک است زیر اتوبوس رود این فرد از روی ترس لبخند میزند و میگوید وای نزدیک بود منو به کشتن بدی.
نوع دیگر خنده زمانی است که میخواهید فردی دوستی شما را بپذیرد و در واقع به او می گویید که برایش تهدیدی در کار نیست. البته این حالت به نوعی تسلیم را نیز شامل میشود. نداشتن لبخند بر لب نشان میدهد که چرا برخی افراد مانند ولادیمیر پوتین، جیمز کانگنی، کلینت ایستوود، مارگارت تاچر و چار برانسون به نوعی عبوس به نظر میرسند، زیرا عموما لبخند کم میزنند و خندیدن را نوعی تسلیم میدانند.

چرا لبخند واگیردار است؟
نکته جالبی که در مورد لبخند وجود دارد این است که خندیدن مسری است و اگر شما لبخند بزنید، طرف مقابل شما نیز میخندد، حتی اگر این خندیدن واقعی نباشد.
تحقیقاتی که پروفسور اولف دیمبرگ در دانشگاه اوپسالای سوئد انجام داده است نشان میدهد ذهن بصورت ناخودآگاه جذب حرکات و عضلات طرف مقابل میشود.
او در این آزمایش با استفاده از تجهیزاتی که علائم الکترونیکی را از عضلات دریافت میکنند، میزان فعالیت عضلات صورت 120 داوطلب را در هنگام مشاهده تصویر چهره‌های شاد و عصبانی اندازه گرفت. به هر داوطلب گفته بود با دیدن این تصاویر اخم کنند، بخندند یا بی حرکت بمانند. از آنها درخواست شده بود چهره‌ای به خود بگیرند که نقطه مقابل حرکت تصویر بود. مثلا با اخم به تصویر لبخند نگاه کنند. افراد در مقابل تصاویر لبخند به راحتی عکس العمل لبخند انجام میدادند اما در مقابل تصویر ناراحتی نمیتوانستند حالت خنده را به راحتی نمایش دهند البته همه سعی میکردند که بصورت آشکارا در مقابل این منفی عکس‌العملی مثبت از خود نشان دهند اما با توجه به حرکات عضلات این عکس‌العمل دروغین کاملا مشهود بود.
استاد روت کمپل از دانشگاه کالج لندن اعتقاد دارد که یک عصب منعکس کننده در مغز ما هست که قسمت مربوط به تشخیص چهره ها و حالات شخص را فعال مینماید و باعث واکنش آینه ای فرد میشود. در واقع افراد در مقابل عکس‌العمل فرد مقابل خود یک کپی برداری را انجام میدهند.
بنابراین توصیه میشود که همیشه برای برقراری ارتباط بهتر با طرف مقابل خود سعی کنید که لبخند بزنید و این عمل باعث خواهد شد که طرف دیگر نیز رفتاری مناسبتر را از خود نشان دهد
در طول سی سال بررسی روند فروش محصولات و مذاکرات متوجه شدم که لبخند زدن در زمان مناسب مثلا در مراحل اولیه فروش که افراد یکدیگر را می سنجند باعث پاسخ مثبت هر دو طرف میز مذاکره میشود و این نیز به موفقیت بیشتر و فروش بالاتر می انجامد. 


زمانی که ما در دستیابی به عادتها شکست میخوریم، اعتمادمان را به خود از دست میدهیم، به تواناییهایمان باور نداریم که میتوانیم کاری را درست انجام دهیم و احساس گناه میکنیم و در برخی اوقات از خودمان متنفر میشویم.
این واقعیت بدی برای عادتهای پیش روی ماست. همچنین دلیلی بر نیتی از خودمان است.
زمانی که عادت جدیدی را شروع میکنیم، اگر واقعا به تواناییهایمان در پیگیری و تداوم اعتقاد نداشته باشیم، احتمال موفقیت کاهش می یابد، زمانی که موانعی در سر راه ما قرار میگیرد، دچار تردید میشویم، در زمان انصراف از ادامه ی مسیر، بخشی از ذهن ما میگوید: "می دانستم که این اتفاق می افتد، این ذهنیت من را در مورد تو تایید میکند، بازنده " و بعد دست از کار میکشیم به جای آنکه به کار بچسبیم و حس تسلیم شدن را مغلوب کنیم.
از دست دادن اعتماد ریشه در قضاوت خودمان دارد، زمانی که در انجام کاری موفق نمیشویم – که بدون شک اجتناب ناپذیر است حتی اگر منضبطترین فرد روی زمین باشید- آن را چون چماقی بر سر خودمان میکوبیم. "چه غلطی میکنی؟ چرا ادامه ندادی؟ تو را چه میشود؟ واقعا دلم میخواست بهتر بودی و اینقدر به همهی کارها گند نمیزدی" برای برخی از ما، این صدای والدین ماست یا یکی از آنها یا شاید یکی از برادر و خواهرها یا یک همکلاسی یا یک آشنا یا ترکیبی از آنها در کنار هم. افرادی که طی سالها ما را نقد کرده اند. 

این صدای مهمی است(البته نه در وجه خوب آن) و باعث میشود خودمان را قضاوت کنیم، خودمان را دوست نداشته باشیم و به خودمان اعتماد نداشته باشیم. این صدای اشتباه، تنها صدایی در سر ماست. حتی اگر مدام حرف بزند، مجبور نیستیم به آن گوش کنیم.
در نهادینه کردن یک عادت شکست میخوریم و خودمان را قضاوت میکنیم و آن را درونی میکنیم. به جای گفتن" این چیزی است که اتفاق افتاده و نیاز به درست شدن دارد" میگوییم " این شاخص اعتبار من است، به اندازه ی کافی خوب نیستم" آن را به شاخصی برای نشان دادن ارزش خودمان  تبدیل میکنیم.
و دوباره اتفاق میافتد و دوباره و هر بار ما احساس بدتری پیدا میکنیم، احساس بی ارزش بودن و شکست در آینده را هم میپذیریم. این الگو میتواند برای سالها ادامه داشته باشد.


چطور دوباره اعتماد را به دست آوریم؟

ما نیاز به یادگیری برخی مهارتها داریم:
1 -بپذیرید که شکست، دلیلی برای قضاوت کردن خودتان نیست. این پذیرش قلبی اهمیت زیادی دارد و اگر هیچ چیز دیگری یاد نگیرید، این پذیرش، یک راه حل قطعی است. به جای درونی کردن شکست به عنوان شاخصی از غیر قابل اعتماد بودن، باید یاد بگیرید که شکست فقط یک رخداد خارجی است. بله مطمئنا ما درگیر آن رخداد بوده ایم، اما شبیه انداختن توپ به سمت حلقه ی بسکتبال است. اگر توپ ما گل نشد به این معنی نیست که آدم وحشتناکی هستیم، بلکه به این معنی است که نیاز است تا دقت یا تمرین بیشتری بکنیم، شاید جلوتر برویم، شاید به شیوه ی دیگری پرتاب کنیم، یک نردبان زیر پایمان بگذاریم، حلقه را گشادتر کنیم، کسی را پیدا کنیم تا به ما کمک کند، در این بازی هیچ قانونی وجود ندارد، ما می توانیم راههایی را بیابیم که موفق شویم. شکست تنها شاخصی است از اینکه چیزی در روش ما نیاز به تغییر دارد.
2 -خودتان را برای اشتباهات گذشته ببخشید. پیش از آنکه دوباره به خودتان اعتماد کنید، شما باید از تمام شکست های گذشته و از احساس بدی که نسبت به آنها دارید، عبور کنید. همین حالا وقت بگذارید و آن را انجام دهید. بله شما شکست خورده اید، همه شکست میخوریم. دلیلی برای احساس بد در مورد خودتان وجود ندارد. آن را رها کنید و به خودتان بگویید که خوب هستید و اشتباهات خطای شما نیست، بلکه باید در روش خود تغییراتی بدهید.
3 -قولهایی به خودتان بدهید و روی آن بمانید. این گام زمانبر است، زیرا اعتماد یک شبه بر نمیگردد. قول های کوچک به خودتان بدهید، هر چقدر کوچکتر، بهتر. مثال اگر عادت مورد نظر شما، یوگاست، تمام کاری که باید انجام دهید این است که روی تشک بنشینید. حتی نیاز به پنج دقیقه هم نیست. هر کاری را بکنید که به این قول وفادار بمانید. مشابه آن برای چیزهای دیگر. فقط شروع به نوشتن کنید، فقط یک نوع سبزیجات را در غذای خود بگذارید، کامپیوتر خود را برای یک دقیقه ببندید. قولهای کوچک و تلاشهای زیاد برای نگه داشتن آنها به شما در طول زمان ثابت می کند که چقدر با ارزش هستید.
4 -کار در زمان‌های سخت را یاد بگیرید. همیشه زمانهایی وجود دارد که دوست ندارید کاری بکنید، تمایل به انصراف از ادامه ی مسیر دارید، حس شروع دوباره را پس از یکی دو روز رخوت از دست داده اید. نخست مشخص کنید که دلیل آن کمبود انگیزه است و نیاز به تلاش بیشتری دارد.
دوم افکار منفی و تردید آمیز در مورد تواناییهای تان و یا توجیه و بهانه تراشی را تشخیص دهید و به آنها گوش نسپارید. سوم با خود بگویید که تمام نیاز شما برای انجام کار، انگیزه ی بیشتر است، از دوستی کمک بخواهید، به اینترنت سر بزنید، به خودتان جایزه ی بزرگی بدهید و یا یک چالش را برای خود در نظر بگیرید.
چهار گام. نه خیلی آسان و نه آنقدر سخت که از عهده ی آن بر نیایید. می توانید به خودتان اعتماد کنید و عادت های جدید شکل دهید و به آنها بچسبید و زمانی که اعتماد خود را به دست آوردید، دیگر هیچ چیز جلو دارتان نیست.



اتومبیل های خودران، هوش مصنوعی و محاسبات کوانتومی دیگر جزو فانتزی های ذهنی نویسندگان رمان های علمی تخیلی یا کارگردانان هالیوودی نیستند. این واقعیتِ آینده ماست؛ آینده ای که تقریبا همینجاست!


انجمن جهانی اقتصاد می گوید که ما در معرض انقلاب چهارم صنعتی یا Industry 4.0 قرار داریم و همه چیز به سرعت در حال تغییر است.


در انقلاب Industry 4.0 شاهد پیشرفت های برق آسا و تغییرات ذهنی گسترده ای خواهیم بود که اینها همگی پیشرفت هایی در عرصه فن آوری های دیجیتال، فیزیکی و بیولوژیکی به ارمغان خواهد آورد.


بنابراین با نگاهی به آینده، این پرسش مطرح می شود که در این دنیای جدید چه مهارت هایی باید کسب کنیم؟

با بررسی افسران ارشد منابع انسانی در بزرگ ترین شرکت های جهان، انجمن جهانی اقتصاد (World Economic Forum) گزارشی از مشاغل آینده را منتشر کرده است که در آن 10 مهارت برتر که تا سال 2020 و پس از آن به آنها نیاز دارید معرفی شده است.


1. مهارت حل مسائل پیچیده

2. مهارت تفکر انتقادی

3. مهارت خلاقیت

4. مهارت مدیریت افراد

5. مهارت هماهنگی با دیگران

6. مهارت هوش هیجانی

7. مهارت قضاوت و تصمیم گیری

8. مهارت جهت دهی خدمات

9. مهارت مذاکره

10. مهارت انعطاف پذیری شناختی

با توجه به اینکه دنیای امروزی ما و نیروی کاری به سرعت در حال تکامل هستند، واضح است که اگر ما می‌خواهیم با این تغییرات پیشرفت نماییم، باید به موازات آنها رشد کنیم.


چنانکه سابق گذشت بدبینی خیام از سن جوانیش وجود داشت و این بدبینی هیچوقت گریبان او را ول نکرده . یکی ازاختصاصات فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می نماید لفظ خوشی در گلو گیر میکند . زیرا در همین دم با هزاران نکته و اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان ونیستی خیلی قو یتر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم میشود و آن خوشی یکدم را از بین میبرد.
طبیعت بی اعتنا و سخت کار خود را انجام میدهد . یک دایه خونخوار و دیوانه است که اطفال خود را می پروراند و بعد با خونسردی خوشه های رسیده و نارس را درو میکند. کاش هرگز بدنیا نمی آمدیم، حالا که آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبخت تر خواهیم بود:
ناآمدگان اگربدانند که ما،
از دهر چه میکشیم، نایند دگر. 
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت،
وآسوده کسیکه خود نزاد از مادر. 

این آرزوی نیستی که خیام در ترانه های خود تکرار میکند آیا با نیروانه بوداشباهت ندارد؟ در فلسفه بودا دنیا عبارتست از مجموع حوادث به هم پیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر، یک انعکاس و یا یک خواب پر از تصویرهای خیالی است:
احوال جهان و اصل این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی ودمی است. 

اغلب شعرای ایران بدبین بوده اند، ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنان دارد . در صورتیکه در نزد خیام بدبینی یک جنبة عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیلة تکمیل عیش و تزیین مجالس خودش میداند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه میکند . وجود زن و ساقی یک نوع سرچشمة کیف و لذت بدیعی و زیبائی هستند . هیچکدام را بعرش نمیرساند و مقام جداگانه ای ندارند. از همة این چیزهای خوب و خوش نما یک لذت آنی می جسته . ازین لحاظ خیام یک نفر پرستنده و طرفدار زیبائی بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهای خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب میکرده . یک فصل از کتاب «نورومه» را دربارة صورت نیکو نوشته و اینطور تمام میشود : «. . . و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد .» پس خیام از پیشامدهای 
ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلا از قهرکردن معشوقه و یا نداشتن پول نمی نالد. درد او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر پایه احساس خویش به اساس آفرینش میفرستد . این شورش در نتیجة مشاهدات و فلسفة دردناک او پیدا شده . بدبینی او بالاخره منجر به فلسفة دهری شده . اراده، فکر،حرکت و همه چیزبه نظرش بیهوده آمده:
ای بیخبران، جسم مجسم هیچ است،
وین طارم نه سپهرارقم هیچ است.

به نظر میاید که شوپنهاور از فلسفة بدبینی خودش به همین نتیجة خیام میرسد : 
«برای کسی که به درجه ای برسد که ارادة خود را نفی بکند . دنیائی که به نظر ما آنقدر حقیقی میاید، با تمام خورشیدها و کهکشانهایش چیست؟ هیچ!» 
خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده . اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم میکند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است . از اشعار عربی و بعضی از کتابهای او این کینه و بغض خیام برای مردمان و بی اعتمادی به آنان به خوبی دیده میشود. در مقدمة جبرو مقابله اش میگوید: 
«ما شاهد بودیم که اهل علم از بین رفته و بدستهای که عده شان کم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند . و این عدة انگشت شمار نیز در طی زندگی دشوار خود همتشان را صرف تحقیقات و اکتشافات علمی نمودند . ولی اغلب دانشمندان ما حق را به باطل میفروشند و از حد تذویر و ظاهر سازی نمیکنند؛ و آن مقدار معرفتی که دارند برای اغراض پست مادی بکار میبرند، و اگر شخصی را طالب حق و ایثار کننده صدق و ساعی در رد باطل و ترک و تزویر بینند استهزإ و استخفاف میکنند.» گویا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و کاسه لیس چاپلوس کاشان جلو است! 
دیوژن معروف روزی در شهر آتن با فانوس روشن جستجوی یکنفر انسان را مینمود و عاقبت پیدا نکرد . ولی خیام وقت خود را به تکاپوی بیهوده تلف نکرده و با اطمینان میگوید: 
گاویست برآسمان، قرین پروین،
گاویست دگربرزیرش جمله زمین؛ 
گر بینائی چشم حقیقت بگشا: 
زیرو زبردو گاومشتی خربین

واضح است در اینصورت خیام از بس که در زیر فشار افکار پست مردم بوده به هیچ وجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، که اغلب نویسندگان و شعرا وظیفة خودشان دانسته اند که این افکار را اگر چه خودشان معتقد نبوده اند برای عوام فریبی تبلیغ بکنند . چیزی که غریب است، فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسف گذشته ایران در خیام باقی است . اگر چه بواسطه اختلاف زیاد تاریخ، ما نمیتوانیم به حکایت مشهور سه رفیق دبستانی باور بکنیم که نظام الملک با خیام و حسن صباح همدرس بوده‌اند. ولی هیچ استبعادی ندارد که خیام و حسن صباح با هم رابطه داشته اند . زیرا که بچة یک عهد بوده اند و هر دو تقریباً در  سال ٥١٧- ٥١٨ مرده اند. انقلاب فکری که هر دو در قلب مملکت مقتدر اسلامی تولید کردند این حدس را تأیید میکند و شاید به همین مناسبت آنها را با هم همدست دانسته اند . حسن بوسیلة اختراع مذهب جدید و لرزانیدن اساس جامعة آن زمان تولید یک شورش ملی ایرانی کرد . خیام بواسطة آوردن مذهب حسی، فلسفی، و عقلی و مادی همان منظور او را در ترانه های خودش انجام داد. تأثیر حسن چون بیشتر روی ت و شمشیر بود بعد از مدتی از بین رفت . ولی فلسفة مادی خیام که پایه اش روی عقل ومنطق بود پایدار ماند.
  ممکن است از خواندن شاهنامة فردوسی این روح آریایی و ضد سامی در او پیدا شده باشد و در ترانه های خودش پیوسته فر و شکوه و بزرگی پایمال شدة ایران را گوشزد مینماید که با خاک یکسان شده اند و در کاخهای ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده . 
نباید تند برویم، آیا مقصود خیام از یادآوری شکوه گذشته ساسانی مقایسة بی ثباتی و کوچکی تمدن ها و زندگی انسان نبوده است و فقط یک تصویر مجازی و کنایه ای بیش نیست؟ ولی با حرارتی که بیان میکند جای شک و شبهه باقی نمیگذارد. مثلا صدای فاخته که شب مهتاب روی ویرانة تیسفون کوکو میگوید مو را به تن خواننده راست میکند: 
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو، 
بردرگه او شهان نهادندی رو، 
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای 
بنشسته همی گفت که: «کوکو، کوکو؟»


آن قصر که بهرام درو جام گرفت، 
آهو بچه کرد و شیرآرام گرفت؛ 
بهرام که گور میگرفتی همه عمر، 
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟


هر شب به ستاره‌ها بنگرید

آنها اقتصاد شما را درست نمی‌کنند، جنگ‌ها را متوقف نمی‌کنند

آنها به شما کمک نمی‌کنند تا روابط جنسی و عاطفی بهتری با همسر خود داشته باشید و بدانید در زندگی خود کدام راه را انتخاب کنید

بلکه به شما کمک می‌کنند تا بدانید شما و مشکلاتتان بیش از اندازه کوچک و ناچیز هستند، و بر عکس شما جزئی از یک جهان شگفت‌ انگیز و بی انتها هستید!





اگر صد سال قبل‌تر بدنیا اومده بودید، کمتر جایی روی زمین بود که از دست واکینگ‌های وحشی اسکاندیناوی 

(نروژ، دانمارک، سوئد، فنلاند و ایسلند) در امان باشید اما الان تو دوره‌ای هستید که از ۱۰ کشور خوشحال و صلح‌طلب جهان حداقل ۵ تاشون اسکاندیناوی هستن!


چه اتفاقی افتاد برای این وحشی‌های جنگ طلب که تا آسیای دور و امریکا برای غارت میرفتن اما الان حتی پلیس‌شونم اسلحه گرم حمل نمیکنه! زندانهاشون تقریبا تعطیل شده و بطور میانگین هر 10 سال یه‌بار قتل صورت میگیرد


فقط یک جمله 

 ««کتاب و احترام به ادیان یک دیگر »»

 


انسان از هر نظر موجودی بسیار ضعیف و ناتوان است!

ما هرگز نمی‌توانیم به آنسوی جهان سفر کنیم، زیرا فقط وسعت کهکشان راه شیری ۱۰۰ هزار سال نوری است و ما تنها ۱۰۰ سال عمر می‌کنیم.

ما هرگز نمی‌توانیم درکی از عدد گراهام داشته باشیم چراکه گفته می‌شود آنتروپی مورد نیاز برای درک این عدد مغز ما را با یک انفجار به سیاهچاله تبدیل می‌کند.

ما هرگز نمی‌توانیم ابعاد بالاتر در این جهان را ببینیم، چراکه تنها در سه‌ بعد محصور شده‌ایم.



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Timothy rashid پنل پیامکی دائمی،شرایط نمایندگی پنل پیامکی،پنل ارسال پیامک تبلیغاتی خرید بک لینک • رویال ادز • فروش بک لینک • تبلیغات لینکی و متنی • خرید لینک • خرید بک لینک رنکدار Phyllis Hasht Media سات روآر دره ي ابر .:TOUCHY:.