چنانکه سابق گذشت بدبینی خیام از سن جوانیش وجود داشت و این بدبینی هیچوقت گریبان او را ول نکرده . یکی ازاختصاصات فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می نماید لفظ خوشی در گلو گیر میکند . زیرا در همین دم با هزاران نکته و اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان ونیستی خیلی قو یتر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم میشود و آن خوشی یکدم را از بین میبرد.
طبیعت بی اعتنا و سخت کار خود را انجام میدهد . یک دایه خونخوار و دیوانه است که اطفال خود را می پروراند و بعد با خونسردی خوشه های رسیده و نارس را درو میکند. کاش هرگز بدنیا نمی آمدیم، حالا که آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبخت تر خواهیم بود:
ناآمدگان اگربدانند که ما،
از دهر چه میکشیم، نایند دگر. 
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت،
وآسوده کسیکه خود نزاد از مادر. 

این آرزوی نیستی که خیام در ترانه های خود تکرار میکند آیا با نیروانه بوداشباهت ندارد؟ در فلسفه بودا دنیا عبارتست از مجموع حوادث به هم پیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر، یک انعکاس و یا یک خواب پر از تصویرهای خیالی است:
احوال جهان و اصل این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی ودمی است. 

اغلب شعرای ایران بدبین بوده اند، ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنان دارد . در صورتیکه در نزد خیام بدبینی یک جنبة عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیلة تکمیل عیش و تزیین مجالس خودش میداند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه میکند . وجود زن و ساقی یک نوع سرچشمة کیف و لذت بدیعی و زیبائی هستند . هیچکدام را بعرش نمیرساند و مقام جداگانه ای ندارند. از همة این چیزهای خوب و خوش نما یک لذت آنی می جسته . ازین لحاظ خیام یک نفر پرستنده و طرفدار زیبائی بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهای خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب میکرده . یک فصل از کتاب «نورومه» را دربارة صورت نیکو نوشته و اینطور تمام میشود : «. . . و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد .» پس خیام از پیشامدهای 
ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلا از قهرکردن معشوقه و یا نداشتن پول نمی نالد. درد او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر پایه احساس خویش به اساس آفرینش میفرستد . این شورش در نتیجة مشاهدات و فلسفة دردناک او پیدا شده . بدبینی او بالاخره منجر به فلسفة دهری شده . اراده، فکر،حرکت و همه چیزبه نظرش بیهوده آمده:
ای بیخبران، جسم مجسم هیچ است،
وین طارم نه سپهرارقم هیچ است.

به نظر میاید که شوپنهاور از فلسفة بدبینی خودش به همین نتیجة خیام میرسد : 
«برای کسی که به درجه ای برسد که ارادة خود را نفی بکند . دنیائی که به نظر ما آنقدر حقیقی میاید، با تمام خورشیدها و کهکشانهایش چیست؟ هیچ!» 
خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده . اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم میکند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است . از اشعار عربی و بعضی از کتابهای او این کینه و بغض خیام برای مردمان و بی اعتمادی به آنان به خوبی دیده میشود. در مقدمة جبرو مقابله اش میگوید: 
«ما شاهد بودیم که اهل علم از بین رفته و بدستهای که عده شان کم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند . و این عدة انگشت شمار نیز در طی زندگی دشوار خود همتشان را صرف تحقیقات و اکتشافات علمی نمودند . ولی اغلب دانشمندان ما حق را به باطل میفروشند و از حد تذویر و ظاهر سازی نمیکنند؛ و آن مقدار معرفتی که دارند برای اغراض پست مادی بکار میبرند، و اگر شخصی را طالب حق و ایثار کننده صدق و ساعی در رد باطل و ترک و تزویر بینند استهزإ و استخفاف میکنند.» گویا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و کاسه لیس چاپلوس کاشان جلو است! 
دیوژن معروف روزی در شهر آتن با فانوس روشن جستجوی یکنفر انسان را مینمود و عاقبت پیدا نکرد . ولی خیام وقت خود را به تکاپوی بیهوده تلف نکرده و با اطمینان میگوید: 
گاویست برآسمان، قرین پروین،
گاویست دگربرزیرش جمله زمین؛ 
گر بینائی چشم حقیقت بگشا: 
زیرو زبردو گاومشتی خربین

واضح است در اینصورت خیام از بس که در زیر فشار افکار پست مردم بوده به هیچ وجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، که اغلب نویسندگان و شعرا وظیفة خودشان دانسته اند که این افکار را اگر چه خودشان معتقد نبوده اند برای عوام فریبی تبلیغ بکنند . چیزی که غریب است، فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسف گذشته ایران در خیام باقی است . اگر چه بواسطه اختلاف زیاد تاریخ، ما نمیتوانیم به حکایت مشهور سه رفیق دبستانی باور بکنیم که نظام الملک با خیام و حسن صباح همدرس بوده‌اند. ولی هیچ استبعادی ندارد که خیام و حسن صباح با هم رابطه داشته اند . زیرا که بچة یک عهد بوده اند و هر دو تقریباً در  سال ٥١٧- ٥١٨ مرده اند. انقلاب فکری که هر دو در قلب مملکت مقتدر اسلامی تولید کردند این حدس را تأیید میکند و شاید به همین مناسبت آنها را با هم همدست دانسته اند . حسن بوسیلة اختراع مذهب جدید و لرزانیدن اساس جامعة آن زمان تولید یک شورش ملی ایرانی کرد . خیام بواسطة آوردن مذهب حسی، فلسفی، و عقلی و مادی همان منظور او را در ترانه های خودش انجام داد. تأثیر حسن چون بیشتر روی ت و شمشیر بود بعد از مدتی از بین رفت . ولی فلسفة مادی خیام که پایه اش روی عقل ومنطق بود پایدار ماند.
  ممکن است از خواندن شاهنامة فردوسی این روح آریایی و ضد سامی در او پیدا شده باشد و در ترانه های خودش پیوسته فر و شکوه و بزرگی پایمال شدة ایران را گوشزد مینماید که با خاک یکسان شده اند و در کاخهای ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده . 
نباید تند برویم، آیا مقصود خیام از یادآوری شکوه گذشته ساسانی مقایسة بی ثباتی و کوچکی تمدن ها و زندگی انسان نبوده است و فقط یک تصویر مجازی و کنایه ای بیش نیست؟ ولی با حرارتی که بیان میکند جای شک و شبهه باقی نمیگذارد. مثلا صدای فاخته که شب مهتاب روی ویرانة تیسفون کوکو میگوید مو را به تن خواننده راست میکند: 
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو، 
بردرگه او شهان نهادندی رو، 
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای 
بنشسته همی گفت که: «کوکو، کوکو؟»


آن قصر که بهرام درو جام گرفت، 
آهو بچه کرد و شیرآرام گرفت؛ 
بهرام که گور میگرفتی همه عمر، 
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فناوری اطلاعات و تجارت الکترونیک سعید مو خود را در کلینیک بکارت بهتر است اندروید 30تی سان دانلود مرکز علمی کاربردی جهاد دانشگاهی یاسوج میلاد صالحی خدام الحسین پخش عمده لوازم تحریر مطلب طلايي شرکت خدماتی عصرویرا در اصفهان